فارسی

آرزوهای بر باد رفته: تفسیر رمان بزرگ بالزاک برای زمان ما

به کارگردانی خاویر جیانولی; نوشته جیانولی و ژاک فیشی بر اساس رمانی از اونوره دو بالزاک

آرزوهای بر باد رفته به کارگردانی خاویر جیانولی، اقتباسی سینمایی از رمانی با همین عنوان توسط نویسنده فرانسوی انوره دو بالزاک (۱۷۹۹-۱۸۵۰) است. این کتاب که بین سال‌های ۱۸۳۷ و ۱۸۴۳ نوشته شده است، در سه بخش منتشر شد. این فیلم تقریباً به طور انحصاری بر دومین (و قوی‌ترین) بخش، مرد بزرگ شهرستانی در  پاریس (۱۸۳۹) متمرکز است.

عنوان نیمه طعنه آمیز به لوسین شاردون، مرد جوانی از یکی از شهرهای حومه ای در جنوب غربی فرانسه اشاره دارد که در سال ۱۸۲۱ به پاریس می آید تا شغل شاعری را دنبال کند. او سودای هنر در سر دارد و تحت تأثیر رمانتیسم، از رفیع ترین نوع  آن است. رمان و فیلم هر دو روند دردناک سرخوردگی و فساد سیستماتیک او را بازگو می کنند. بالزاک دنائت مطبوعات و تمایل روزنامه نگاران به اجیر شدن توسط بالاترین پیشنهاد دهنده را در مرکز امور قرار می دهد. در ورای آن و در نهایت، نویسنده تبدیل هنر به کالا تحت سرمایه داری را افشا می کند.

آرزوهای بر باد رفته رمانی به یاد ماندنی، نقطه عطفی در ادبیات مدرن است و جیانولی و ژاک فیشی، همکار فیلمنامه نویس او، کار قابل توجهی در تفسیر و به تصویر کشیدن آن انجام داده اند.

وقتی فیلم شروع می شود، لوسین (بنجامین وویسین) هنوز در شهرستان زندگی می کند. او با روشنفکر اشرافی برجسته شهرش، لوئیز دو بارژتون (سیسیل دو فرانس) رابطه برقرار کرده است. او ابیاتی عاشقانه را به این زن برازنده تقدیم  می‌کند که شوهری کله خر دارد. رقیب جدی‌تر لوسین، بارون دو شاتله (آندره مارکون)، یک دسیسه‌گر خستگی ناپذیر است. در واقع، وقتی خانم دو بارژتون از شوهرش جدا می شود و در مشایعت لوسین به پاریس نقل مکان می کند، شاتله به سرعت او را متقاعد می کند که مرد جوان را رها کند.

متعاقباً، زمانی که لوسین در پایتخت بی رحم فرانسه تقریباً آس و پاس است، با اتین لوستو (وینسنت لاکوست) روبرو می‌شود که برخلاف نشریات رقیب سلطنتی و برای نشریات مختلف «گستاخ» ، با گرایش های عموماً لیبرال، می نویسد. پس از سقوط ناپلئون در سال‌های ۱۵-۱۸۱۴، بدنبال ربع قرن انقلاب، جنگ و آشوب استقرارمجدد  بوربن، لویی هجدهم (برادر لویی شانزدهم اعدام شده) را به تاج و تخت فرانسه رساند.

لوستو درخلال اولین برخورد آنها از لوسین می پرسد: «به نظر تو من چه کار کنم؟» لوسین میگوید عجالتا چیزی در مورد روشن کردن مردم در مورد هنر، جهان... لوستو پاسخ می‌دهد نه، 'وظیفه من این است که سهامداران را ثروتمند کنم، و در این راه، پول پارو کنم.'

لوسین از طریق لوستو، که خودش زمانی جاه طلبی های هنری داشته، با سایر روزنامه نگاران، سردبیران، ناشران و مدیران تئاتر ارتباط برقرار می کند. یکی از اولین آشنایان جدید لوسین، ناشر/فروشنده کتاب داوریات (ژرار دوپاردیو) است. داوریات با تحقیر، ایده انتشار اشعار پر احساس لوسین را رد می کند. هیچ سودی در آن نیست. بعداً، لوسین قادر خواهد بود با حمله وحشیانه به اثر جدیدی از نویسنده مشهور ناتان (فیلمساز کانادایی خاویر دولان در اجرای بسیار تأثیرگذار)، یکی از نویسندگان برجسته داورات، ناشر را تهدید به انتشار شعرش کند. لوسین کمی بعد یک نظر صمیمانه و ستایش آمیز در مورد کتاب ناتان قلم میزند.

بیشتر فعالیت های دیوانه وار روزنامه نگاران در اطراف صحنه نمایش پاریس و رقابت شدید بین تئاترها و بین هنرمندان متمرکز است. همه چیز برای فروش است.هزاران فاحشه خیابان گرد در حال دست به دست شدن هستند، اما فحشا در همه حیطه ها شایع است. صاحبان تئاتر، نمایشنامه نویسان، بازیگران زن به لوستو و همکارانش برای نقد های مثبت رشوه می دهند. بدبین چیره دست، سینگالی (ژان فرانسوا استیونین) با دریافت دستمزد و هدایت پیروان چاپلوس قابل توجه خود برای تمسخر یا تشویق یک قطعه یا یک مجری خاص ، شغلی را دست و پا میکند.

کسی توضیح میدهد که پول عضو جدید خانواده سلطنتی است و هیچ کس نمی خواهد سرش را از تنش جدا کند. با وجود نگرانی ها و تناقضات درونی، لوسین در قلمرو جدید پیشرفت می کند. او نقدهای درخشان، اما سطحی می نویسد که مورد توجه قرار میگیرد. او با کورالی (سالومه دوائلز)، بازیگری جوان با جاه طلبی های بسیار، منجمله جاه طلبی های هنری، آشنا می شود. کورالی در حال حاضر یک حامی و معشوقه دارد، کاموزو ثروتمند (ژان ماری فرین)، اما جوانان به راحتی برای دور زدن آن راهی پیدا می کنند.

شهرت لوسین همچنان رو به افزایش است. اما  او به طوراجتناب ناپذیری مغرور و خود خواه شده است. هرآنچه در سرشت او ضعیف‌ترین، حل‌نشده‌ترین، شهرت‌طلب‌ترین و ثروت‌جوترین است، به منصه ظهور می‌رسد. او خط کمترین مقاومت را در هر مقطع تعیین کننده اتخاذ می کند. (بالزاک در رمان می نویسد که مسیر فدا کردن خود برای هنر 'آغشته به  خطرات پنهان،' و 'مسیری خطرناک' است، ولی 'سرشت لوسین' او را وادار میکند تا در امتداد 'مسیر کوتاه تر و ظاهراً دلپذیرتر' حرکت کند، و با سریع ترین و سر وقت ترین شیوه غنیمت بگیرد.)

لوسین که اکنون همه جا مورد استقبال قرار میگیرد، در یک صحنه−مست از شامپاین−تاج جعلی بر سر می گذارد: «به پاریس! به عشق هایمان!» او در صدر خانواده سلطنتی ادبی جهان قرار دارد. لوسین حتی قادر است با ذکاوت بی رحمانه خود تا حدی از چاتله و دیگر دشمنان خود انتقام بگیرد. دلبستگی او به اصول، به شعر کم کم از بین می رود. به هر حال، همچنانکه لوستو به او می گوید، «آنچه ما می نویسیم فراموش می شود.» یا، همانطور که شخصیتی از همان فضای روزنامه نگاری در رمان بالزاک که ماجراهای ناگوار بعدی لوسین را دنبال می کند (فراز و نشیب زندگی روسپیان، ۱۸۳۸-۱۸۴۷) بدون تکلف مشاهده میکند، «آیا امروزه چیزهایی به نام عقاید وجود دارد؟ فقط منافع وجود دارد.»

با این حال، لوسین تحت سلطه یک وسواس است که به سقوط او کمک می کند: تغییر قانونی نام خانوادگی خود به 'دی را بمپوری'، نام خانوادگی پدری مادر، که او را قادر می سازد تا وارد صفوف اشراف شود. برای آن، او نیاز به کمک در بالاترین سطح دولت فرانسه، خود پادشاه یا اطرافیانش دارد. وقتی لوسین بار دیگر با لوئیز دو بارژتون بسیار با نفوذ ملاقات می کند، لوئیز قول می دهد که به او کمک کند. به عنوان بخشی از تلاش برای جلب رضایت زمامداران موجود، لوسین دوستان لیبرال قدیمی خود (و اعتقادات خود) را رها می کند و شروع به نوشتن برای یک نشریه سلطنتی می کند. پس از آن، همکاران سابق او بی درنگ نقشه‌ای برای نابودی او می‌کشند، کما بیش با تحقیر علنی کورالی، که از صحنه هو شده و توسط منتقدان «مورد انتقاد شدید» قرار میگیرد. علاوه بر این، نام لوسین، از طریق یک ترفند، در مقالات ضد سلطنتی ظاهر می شود، و کار او را در آن محفل هم تمام می کند. شاعر بالقوه به نوشتن تبلیغات تنزل پیدا می کند در حالی که کورالی به شدت بیمار است. «دنیای جدیدی در حال طلوع بود،» راوی توضیح میدهد…

جیانولی و فیشچی کاری جذاب و مبرم انجام داده اند. آنها سعی کرده اند رمان بالزاک را در حالی که دیالوگ واقعی را بازنویسی می کنند، موقعیت های فردی را بازنگری می کنند و شخصیت پردازی های خاصی را تغییر می دهند کلاً جذب کرده، ساختار و ماهیت اصلی آن را حفظ کنند. ایده اصلی داستان بالزاک حضور دارد، گرچه تعداد زیادی از خطوط داستانی او وجود ندارند. جیانولی در مورد عدم تمایل به 'کپی کردن'  از رمان صحبت می کند. او می گوید: «هنر از آنچه می سوزاند تغذیه می کند. سینما ذاتاً تغییر شکل یک واقعیت یا یک کتاب است. وگرنه چه فایده ای دارد؟»

تا حد قابل توجهی فیلمسازان موفق بوده اند. آن‌ها نگرش رمان را نسبت به برخی از شخصیت‌ها «ملایم تر» کرده‌اند، مثلاً مادام دو بارژتون. آنها همچنین نتیجه گیری امیدوارکننده تری را اضافه کرده اند. کارگردان توضیح می‌دهد که برخی از نوشته‌های بالزاک را «خشن و تادیبی» یافته است. این امکان وجود دارد که در این فرآیند چیزی به دست آمده، و شاید چیزی از دست رفته باشد. حمله بی امان و سنگدلانه بالزاک به این محیط و ساکنان آن گاهی اوقات می تواند خسته کننده باشد، اما، خوشبختانه، این نسخه از آرزوهای بر باد رفته از بیزاری عمیق رمان نویس از دروغ، ریا، تهمت و فساد همه جانبه ای که در اطراف می دید، دریغ نکرده است. 

جیانلی در مصاحبه ای به مشاهدات جالب دیگری اشاره میکند:

«این مضمون معصومیت از دست رفته، مبنی بر 'خود اتلافی،' از آنچه در خود زیبا و با ارزش بود، به‌ویژه مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد. این راه مضر اما فریبنده که یک دوره یا یک محیط باید  شما  را به سمت انکار آرمان هایتان سوق دهد، زیباترین 'ارزش های ' شما.

«در دوره‌ای که بالزاک آرزوها را می‌نوشت، مارکس در خیابان‌های پاریس بود و [نویسنده بریتانیایی ویلیام میک پیس] تاکری در حال آماده‌سازی [اقبال] بری لیندون بود که کمی بعد به صورت سریال منتشر شد. ما می‌توانیم ده‌ها نمونه دیگر از نویسندگانی را پیدا کنیم که درک کرده بودند جهان، بنا به ضابطه ای گرامی برای مارکسیست‌ها وارد 'آب‌های یخ زده محاسبه‌ی خودخواهانه' شده است. گئورگ لوکاچ منتقد، صفحات باشکوهی درباره این رمان بزرگ در باره  'سرمایه‌ سازی ذهن‌ها' و'کالاسازی جهان' نوشته است.

بالزاک این لحظه را که هستی به داشتن، و داشتن به ظاهر تنزل می کند را می بیند، زیرا او در عین حال داستان تغییر فرانسه به سرمایه‌داری را روایت می‌کند... آسیب‌های انسانی، سیاسی، معنوی و هنری ناشی از این زلزله را.

«در جهانی که همه چیز با ارزش بازار ارزیابی می شود، چه چیزی هنوز معنایی دارد؟... آیا هنر در چنین جهانی  هنوز جایگاهی دارد؟»

بازی در آرزوهای برباد رفته عالی است. بازیگران جوان‌تر خود را در نقش‌هایشان جا انداخته اند، و بازیگران کهنه‌کارتر−مارکون، دوپاردیو، استیونین، لویی دو دی لنکزائینگ در نقش فینو، ژان بالیبار در نقش مادام داسپارد) − بافت و رنگ‌آمیزی خارق‌العاده‌ای را به آن اضافه می‌کنند. دقت زیادی در تمام جنبه های تولید انجام گرفته است. سازندگان فیلم به وضوح می‌خواهند مخاطبانشان غرق و درگیر شوند. این برای آنها مهم است و بنابراین برای ما مهم می شود.

فشارها و تناقضات شدید و غیرقابل تحمل در حال انباشت در جامعه فرانسه و جهانی باید در این امر نقش داشته باشند. هنرمندان به خاطر فشارهای زمان حال به کارهای گذشته و دوران گذشته روی می آورند. جیانولی و فیشی در اینجا به سادگی خود را سرگرم نمی کنند. این یک تلاش جدی است که منعکس کننده شرایط جدی است. امروز انزجار برای رده های بالا و مدافعان ادبی-رسانه ای آنها به شدت طنین انداز شده است. با ساختن این فیلم، سازندگان آن، خواه کاملاً بخواهند یا نخواهند، خود را در مخالفت با رضایت گسترده و اغلب پردرآمد «روشنفکران» کنونی در مواجهه با بیماری جهان گیر، جنگ پایان ناپذیر، و تجدید حیات فاشیسم قرار می‌دهند.

بالزاک زیر یوغ سلطنت ژوئیه  لوئی فیلیپ (۱۸۳۰-۱۸۴۸) می نوشت، مرحله اولیه توسعه سرمایه داری فرانسه که در طی آن، به گفته مارکس، این کل بورژوازی نبود که حکومت می کرد، «بلکه یک جناح از آن بود: بانکداران، پادشاهان مبادله سهام، پادشاهان راه آهن، صاحبان معادن و جنگل های زغال سنگ و آهن، بخشی از مالکان زمین های مرتبط با آنها − به اصطلاح اشراف مالی.» مارکس به خصوص اضافه کرد که در این سالها، «تصریح افسارگسیخته اشتهای ناسالم و بی بند و بار، به ویژه در رده بالای جامعه بورژوایی خود را نشان داد− شهوت که در آن ثروت حاصل از قمار به طور طبیعی به دنبال ارضای خود است، جایی که لذت تبدیل به شرارت [فساد] می شود، جایی که پول، پلیدی و خون در هم می آمیزد. اشرافیت مالی، در شیوه کسب و همچنین در لذت هایش، چیزی جز تولد دوباره لومپن پرولتاریا در عرشه های جامعه بورژوایی نیست.»

یک هنرمند متفکر امروز به‌طور قابل‌توجهی ویژگی‌های آن دوران را با ویژگی‌های دوران خودمان، در خلال دوران زوال نهایی حکومت بورژوازی، مرتبط می‌کند.

بالزاک، که خود یک سلطنت طلب بود، با ظهور بورژوازی از نقطه نظر دفاع از«الگوی»  جامعه اشرافی قدیمی در حال انقراض مخالفت کرد. اما به تعبیر فردریک انگلس، به‌عنوان یک واقع‌گرای بزرگ، «علیه همدردی‌های طبقاتی و تعصبات سیاسی خود» موضع گرفت.  انگلس در نامه‌ای نوشت، در کمدی انسانی گسترده‌اش (ده‌ها رمان و داستان به هم پیوسته)، رمان‌نویس « تاریخچه تاثیرات مترقی بورژوازی در حال ظهور در جامعه اشراف» را بازگو کرد و حول این تصویر مرکزی «تاریخ کامل جامعه فرانسه را که از آن من بیشتر از همه مورخان حرفه ای، اقتصاددانان و آماردانان آن دوره یاد گرفتم» کلاسه بندی کرد.

بالزاک این کار را به عنوان یک هنرمند و نه یک جامعه شناس انجام داد. داستان‌های او مبتنی بر مقوله های مشخص و ضروری از دوران، به‌طور خودانگیخته و با زندگی روشن و پیچیده‌ی خودشان توسعه می‌یابند. شخصیت های او اختصاصی هستند و اقدامات آنها از نظر اجتماعی و روانی متقاعد کننده است. شخصیت های اصلی صرفاً برای «واقعیت بخشیدن » به گروه‌ها یا گرایش‌های اجتماعی نیستند، بلکه انسان‌های واقعی هستند که با مسائل اخلاقی و اجتماعی اساسی رو در رو مبارزه می‌کنند. در آثار بالزاک، همانطور که گئورگ لوکاچ در مقاله‌اش درباره رمان اظهار داشت، مجموع عوامل تعیین‌کننده اجتماعی در «شکل شاعرانه،» در «طرحی ناهموار، پیچیده، گیج‌کننده و متناقض، در پیچ و خم احساسات شخصی و رخدادهای تصادفی بیان می‌شود.» 

لوکاچ به چند نکته دیگر اشاره می کند. او استدلال می کند که آرزوهای بر باد رفته زوال ادبیات را «با جزئیات بسیار زیاد به تصویر می کشد. از ایده‌ها، عواطف و اعتقادات نویسنده گرفته تا کاغذی که روی آن می‌نویسد، همه چیز به کالایی تبدیل شده که می‌توان آن را خرید و فروش کرد.» علاوه بر این، لوکاچ اشاره می‌کند که بالزاک زمانی می‌نوشت که فساد اخلاقی سرمایه‌داری هنوز پروژه ای ناتمام بود، به تعبیری، در مرحله «انباشت اولیه آن در تمام شکوه و جلال غم‌انگیز قساوتش.» این واقعیت که 'روح' به یک کالای قابل فروش تبدیل شده است 'هنوز به عنوان یک امر طبیعی پذیرفته نشده بود.' بالزاک هنوز خشم خود را نشان می دهد، نه پذیرش یا استعفاء.

این خشم و انزجار از سرنوشت غم‌انگیز و انحطاط جوانان پس از استقرار مجدد سلطنت در فرانسه درعبارت های بسیار زیادی از آرزوهای بر باد رفته بیان پیدا میکند. برای مثال: لوسین در حالی که آنها برای جلبش به درب خانه آمدند، جواب داد: «در پاریس نگه داشتن توهم در مورد هر موضوعی دشوار است. 'برای هر چیزی مالیات وجود دارد − هر چیزی بهای خود را دارد و هر چیزی را می توان سفارش داد − حتی موفقیت.»

و: «در دو ساعت گذشته کلمه پول در گوش لوسین به‌عنوان راه‌حل هر مشکلی صدا می‌کرد. در تئاتر به مانند تجارت نشر، و در تجارت نشر به مانند دفتر روزنامه − همه جا یکسان بود; هیچ کلمه ای از هنر یا افتخار وجود نداشت. به نظر می رسید که ضربان ثابت آونگ بزرگ، پول، مانند ضربات چکش روی قلب و مغز او ضربه میزد.»

به لوسین توصیه می‌شود: «با جریان شنا کن; تو را به جایی می رساند− یک مرد باهوش با جایگاهی در جامعه ، هر وقت بخواهد می تواند ثروتمند شود.» دیگری به او توصیه می کند: «من به شما قدرت تام ذهن فوق العاده را اعطاء کردم −قدرت دیدن دو طرف همه چیز. پسر من در ادبیات، هر ایده ای برگشت پذیر است و هیچ مردی نمی تواند تصمیم بگیرد که طرف درست یا غلط کدام است.»

لوسین در نهایت از تجربیات خود نتیجه گیری می کند: «شاید تا زمانی که قلب در حساس ترین نقطه خشکیده و بی عاطفه نشود، رسیدن به موفقیت غیرممکن باشد.» این تصورات در سراسر آرزوهای بر باد رفته پراکنده نیستند − یا به آن نچسبیده اند، بلکه بافت پیوند دهنده آن را تشکیل می دهند. و آنها  بزرگترین قرابت را با زمان ما دارند.

به دلیل رویکرد صادقانه و هنرمندانه اش، فیلم جیانولی به شدت توصیه می شود.

Loading