فارسی
Perspective

انترناسیونالیسم سوسیالیستی و مبارزه بر علیه صهیونیسم و ​​امپریالیسم

سخنرانی زیر توسط دیوید نورث، رئیس هیئت تحریریه بین‌المللی وب‌سایت جهانی سوسیالیستی در دانشگاه میشیگان در آن آربور در روز سه‌شنبه، ۲۴ اکتبر ایراد شد.

سخنرانی امشب تحت عنوان «لئون تروتسکی و مبارزه برای سوسیالیسم در قرن بیست و یکم» برگزار می شود. این بخشی از مجموعه ای از مراسم در ایالات متحده و در سطح بین المللی برای بزرگداشت صدمین سالگرد تاسیس اپوزیسیون چپ در اتحاد جماهیر شوروی در اکتبر ۱۹۲۳ به رهبری لئون تروتسکی است. این امر شروع مهمترین مبارزه سیاسی قرن بیستم را رقم زد، یعنی مبارزه ای به رهبری لئون تروتسکی علیه انحطاط بوروکراتیک حزب کمونیست و دولت شوروی تحت رژیم استالینیستی و خیانت به برنامه و اصول بین المللی که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بر آن مبتنی بود.

وقتی می‌گویم این مهم‌ترین مبارزه بود، منظورم این است. اگر نتیجه آن مبارزه متفاوت بود، اگر با پیروزی جناح تروتسکیست و شکست استالینیسم به پایان می رسید، قرن بیستم قرنی بود که در آن پیروزی انقلاب سوسیالیستی جهانی تضمین شده بود. در یک سخنرانی‌ که در اواخر دهه ۱۹۹۰ ایراد کردم، به این ادعا که جایگزینی برای استالینیسم وجود نداشت و انقلاب روسیه از ابتدا محکوم به فنا بود پاسخ دادم. این ارزیابی اریک هابسبام، مورخ سرشناس بریتانیایی بود که ۶۰ سال را در حزب کمونیست بریتانیا گذرانده بود. او در انکار امکان جایگزینی برای استالینیسم علایق سیاسی و روشنفکری شخصی خود را داشت. این راهی برای توجیه سیاست خودش بود.

اما قضیه اینطور نیست. کشمکش های حل و فصل شده در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، تاثیر عمیقی بر روند قرن گذشته و بنابراین، شرایطی که ما امروز در آن زندگی می‌کنیم داشت. شکست تروتسکی در اتحاد جماهیر شوروی، و پیروزی استالینیسم، تأثیر فاجعه باری بر نتیجه مبارزه طبقاتی در آلمان داشت. نقد تروتسکی از سیاست‌های اتخاذ شده حزب استالینیستی در آلمان − درستی هشدارهای او در مورد خطر فاشیسم، انتقادات او از سیاست‌های چپ افراطی حزب کمونیست − به ثبوت رسید. هیتلر را می شد متوقف کرد. تروتسکی طرفدار جبهه متحد احزاب سوسیال دموکرات و کمونیست، دو حزب توده ای طبقه کارگر آلمان بود. او نوشت که هیچ چیز حیاتی تر از شکست هیتلر نیست، و هشدار داد که شکست طبقه کارگر و به قدرت رسیدن هیتلر یک فاجعه جهانی با ابعاد غیر قابل تصور خواهد بود. تروتسکی همچنین هشدار داد که یکی از آن فجایع نابودی یهودیان اروپا خواهد بود.

این هشدارها نادیده گرفته شدند. هیتلر با عواقب وحشتناکی به قدرت رسید. این امر مجموعه ای از وقایع را رقم زد که در وضعیت سیاسی کنونی که ما تجربه می کنیم همچنان تاثیر گذار هستند. بدون پیروزی هیتلر، بدون پیروزی فاشیسم، هرگز یک جنبش توده‌ای صهیونیستی نمیتوانست وجود داشته باشد، مهاجرت دسته‌جمعی یهودیان به فلسطین هرگز نمیتوانست اتفاق بیفتد. و یکی از عوامل اصلی در تشدید بحرانی که هم اکنون شاهد آن هستیم واقعا نمیتوانست وجود داشته باشد.

پیروزی طبقه کارگر آلمان − به قدرت رسیدن طبقه کارگر در پیشرفته ترین کشور صنعتی اروپا − قطعاً میتوانست نقطه عطفی برای پیشبرد سوسیالیسم در سراسر جهان باشد.

طرح اولیه این سخنرانی مروری بر وقایع و مسائل تاریخی بود که منجر به پایه گذاری جناح چپ مخالف شد، و توضیح اینکه چرا فهم کامل درس‌های این تاریخ برای درک وضعیت کنونی جهان و توسعه استراتژی سوسیالیستی انقلابی در جهان معاصر حیاتی است.

اما، همانطور که فکر می‌کنم همه شما می‌توانید درک کنید، رویدادهای در حال وقوع مستلزم آن است که ساختار سخنان امشب تا حدودی تغییر یابد. من با بحث در مورد وضعیت شروع می‌کنم و از آنجا به ارتباط آن با مسائل مهم تئوری مارکسیستی، چشم انداز سیاسی و برنامه سوسیالیستی که در مرکز مبارزه اپوزیسیون چپ علیه استالینیسم بود می پردازم.

ما اکنون شاهد بزرگترین بحران بین المللی از زمان پایان جنگ جهانی دوم هستیم. دو جنگ در جریان است: در اوکراین و غزه. در واقع صحیح تر است بگوییم که این ها دو جبهه خط مقدم یک جنگ جهانی سوم به سرعت در حال تشدید شدن است، که مقیاس و وحشیگری آن، اگر با یک جنبش توده ای ضد جنگ طبقه کارگر بین المللی متوقف نشود، از جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) و جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) پیشی خواهد گرفت. درست همزمان با ملاقات ما، ایالات متحده در حال گرد آوری یک نیروی نظامی ضربتی عظیم در دریای مدیترانه با سردمداری دو ناو هواپیمابر است. دولت بایدن تهدید میکند که در صورت تشدید درگیری بین اسرائیل و حزب الله، مداخله خواهد کرد. این می تواند منجر به جنگ بین ایالات متحده و ایران شود.

پرزیدنت بایدن در سخنانی که هفته گذشته پس از بازگشت از اسرائیل ایراد کرد، به صراحت جنگ در اوکراین و غزه را  به هم مرتبط کرد. او با تقاضای ۱۰۵ میلیارد دلار اضافی برای مخارج نظامی − مازاد بر ۱ تریلیون دلاری که قبلاً برای سال ۲۰۲۳ تخصیص داده شده است − اصرار داشت که هر دو جنگ برای «امنیت ملی» ایالات متحده حیاتی هستند، که منظور او از آن منافع ژئوپلیتیک جهانی امپریالیسم آمریکا است.

ایالات متحده و متحدانش در ناتو با استفاده از عوامل اوکراینی خود، جنگی امپریالیستی را علیه روسیه برانگیخته و به آن دامن می زنند که هدف آن تغییر رژیم، نابود کردن کشور، تقسیم مجدد بخش هایی از آن بین قدرت های ناتو تحت نظارت ایالات متحده، و غارت منابع عظیم آن است.

همانطور که رویارویی قریب الوقوع با ایران روشن می کند، یورش اسرائیل به جمعیت زندانی غزه، بخشی از جنگ  جهانی است. هدف حمله اسرائیل به غزه، که ابعاد نسل کشانه به خود گرفته، نابودی مقاومت فلسطین در برابر رژیم صهیونیستی است. از آنجایی که دولت و ارتش اسرائیل از زبان و روش های نابود سازی استفاده می کنند، کاملا بجا است که این جنگ را «راه حل نهایی» رژیم صهیونیستی برای مسئله فلسطین توصیف کنیم.

این جنگ نابود سازی توسط تمام دولت های امپریالیستی بزرگ حمایت می شود. در بحبوحه قتل عام مداوم مردم غزه، رهبران امپریالیست همبستگی خود را با اسرائیل اعلام می کنند. پرزیدنت بایدن، سوناک نخست وزیر بریتانیا، وشولز صدراعظم آلمان، در آنچه که به یک آیین سیاسی واجب شبیه است، به زیارت اسرائیل رفته اند. ماکرون رئیس جمهور فرانسه اوایل امروز وارد آنجا شد.

این رهبران همدردی عمیق خود را با یهودیان ابراز می کنند و هولوکاست نازی ها را توجیهی برای دفاع از حمله اسرائیل به غزه مورد استناد قرار میدهند. مقیاس فریب و ریا در چنین اعلامیه هایی خیره کننده است. همه آنها جانشینان سیاسی دولت هایی هستند که بین سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵ سرکوب و کشتار دسته جمعی یهودیان را سازماندهی و در آن مشارکت کردند، و یا  آن را نادیده گرفتند. نابودی یهودیان توسط طبقه حاکمه آلمان، طی سالهایی که قدرت و دفاع از منافع اقتصادی خود را به آدولف هیتلر سپرد، نقطه عطف هولناکی در پوسیدگی جامعه سرمایه داری بود: استفاده از فناوری مدرن و سازماندهی صنعتی برای فرآیند جمع آوری، انتقال و کشتن میلیون ها انسان. طبقه حاکمه فرانسه در این روند با رژیم نازی همکاری کرد. تقریباً ۲۵ درصد از شهروندان یهودی فرانسه برای نابودی به نازی ها سپرده شدند.

بریتانیای کبیر توسط نازی ها اشغال نشده بود و جمعیت نسبتاً کم یهودی آن از دلهره های نابودی در امان ماند. اما یهود ستیزی که در طبقه حاکم بریتانیا رایج بود در رفتار ظالمانه آن با پناهندگان یهودی اروپای اشغال شده توسط نازی ها تجلی یافت.

بیش از ۲۰٫۰۰۰ یهودی آلمانی که به بریتانیا گریخته بودند به عنوان « دشمن بیگانه،» جمع آوری و درمکان‌های تدفین واقع در جزیره من در دریای ایرلند قرار داده شدند. یکی از این مکان‌های تدفین، که به کمپ هاچینسون معروف است، ۱٫۲۰۰ پناهجو، از جمله هنرمندان، موسیقی‌دانان و روشنفکران برجسته را محبوس کرد. شرح مفصلی از سیاست بریتانیا در بازداشت دسته جمعی یهودیان پناهنده از نازیسم در کتابی با عنوان جزیره اسیران خارق العاده توسط روزنامه نگار سیمون پارکین ارائه شده است. دولت بریتانیا هرگز به بدرفتاری با پناهندگان یهودی اعتراف نکرده است، چه رسد به عذرخواهی.

 و در مورد ایالات متحده، بی‌تفاوتی دولت روزولت به سرنوشت یهودیان یک واقعیت تاریخی غیرقابل انکار است. صدها هزار یهودی اروپایی که ممکن بود نجات پیدا کنند به خاطر ممانعت از ورود به ایالات متحده در اتاق‌های گاز نازی‌ها هلاک شدند. در سال ۱۹۳۹، ایالات متحده اجازه نداد ۹۰۰ پناهنده یهودی از کشتی ام اس سنت لوئیس پیاده شوند. آنها مجبور به بازگشت به اروپا شدند. صدها نفر از این پناهندگان متعاقبا توسط نازی ها به قتل رسیدند. حتی پس از آن که به خوبی شناخته شد آلمان نازی هر روز هزاران یهودی را با گاز می کشد، اقدامات نظامی ممکن برای مختل کردن حمل و نقل یهودیان به اردوگاه های کشتار، مانند بمباران خطوط راه آهن منتهی به آشویتس یکباره  رد شد. 

آیا پشیمانی دیرهنگام از شکست خود در نجات یهودیان از نسل کشی هیتلری بود که باعث شد ایالات متحده از ابداع اسرائیل دفاع کند؟ بایدن هفته گذشته به خود بالید که ایالات متحده تحت مدیریت رئیس جمهور هری ترومن، اولین کشوری بود که دولت اسرائیل را پس از ابداع آن در سال ۱۹۴۸ به رسمیت شناخت. اما تصمیم ترومن ملهم از هیچ گونه همدردی شخصی با قوم یهود نبود.

سیاست ترومن علیرغم تعصب یهودستیزی به خوبی مستند شده او، با توجه به آنچه که او آن را سودند برای امپریالیسم آمریکا می دانست تعیین شد: در وهله اول، گرفتن جای بریتانیا به عنوان قدرت اصلی امپریالیستی در خاورمیانه، و در نهایت، استفاده از اسرائیل به عنوان سگ مهاجم منطقه ای اصلی واشنگتن. این نقشی است که اسرائیل تقریباً در تمام تاریخ ۷۵ ساله خود ایفاء کرده است. همانطور که بایدن در سخنرانی خود در پارلمان اسرائیل با صراحت فوق العاده ای تکرار کرد: «من مدتهاست گفته ام: اگر اسرائیل وجود نداشت، باید آن را اختراع می کردیم.» خدمات اسرائیل به عنوان دولت سرسپرده امپریالیسم آمریکا، بیش از هر زمان دیگری برای امپریالیسم آمریکا-ناتو در حالی که برای عملیات نظامی علیه ایران آماده می شود حیاتی است.

 نمی توان حمایت بی چون و چرا از اسرائیل در کنار ائتلاف آشکار قدرت های امپریالیستی با رژیم اوکراین، که قهرمان ملی اصلی آن، استپان باندرا، رهبر سازمان ملی گرایان اوکراین ( OUN) فاشیستی شرور و یهود ستیز که با نازی ها در نابودی یهودیان اوکراین همکاری کرد را نادیده گرفت.

جورجیا ملونی، نخست وزیر فاشیست ایتالیا که دودمان سیاسی خودش را به بنیتو موسولینی پیوند میدهد، نیز به اسرائیل سفر کرده و در کنار نتانیاهو همبستگی خود را با رژیم صهیونیستی اعلام کرده است. 

ماه گذشته، تمام اعضای پارلمان کانادا، منجمله نخست وزیر جاستین ترودو، و سفیر آلمان برای تشویق فاشیست اوکراینی یاروسلاو هونکا، که در وافن اس اس به عنوان همکار نازی ها در جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی خدمت کرد به پا خاستند.

همکاری وقیحانه قدرت‌های امپریالیستی با فاشیست‌های اوکراینی، به‌ویژه در آلمان، که درگیر در تلاش پیگیر برای نسبی‌سازی و توجیه جنایات رژیم نازی بوده است، آمریکا، و متحدانش در ناتو، و البته رژیم صهیونیستی را از طرح اتهام «یهود ستیزی» بر علیه همه کسانی که نقض وحشیانه حقوق دموکراتیک فلسطینیان توسط اسرائیل را افشا، محکوم یا حتی زیر سوال می برند برحذر نداشته است.

راجر واترز، نوازنده افسانه ای، در طول تور جهانی اخیر خود، تحت حملات بی امان قرار گرفته و متهم به یهودی ستیزی شده است، زیرا او شجاعت دفاع از مردم فلسطین را داشته است. و همه کسانی که با آثار راجر واترز شناسایی دارند به خوبی می دانند که او یکی از برجسته ترین هنرمندان در خط مقدم مبارزه برای حقوق بشر است و مخالفت او با سیاست های رژیم اسرائیل مطلقاً هیچ ربطی به یهودستیزی ندارد.

یهودستیزی از زمان ظهور آن در اواخر قرن نوزدهم به عنوان یک جنبش ارتجاعی قدرتمند، ابتدا در وین زیر نظر شهردار کارل لوگر، به عنوان سلاحی برای مبارزه سیاسی و ایدئولوژیک علیه طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی در حال ظهور شناخته شده بود. ارتباط بین نفرت یهود ستیزانه از یهودیان و نفرت از سوسیالیسم و ​​جنبش کارگری به طور گسترده ای شناخته شده بود.

این ارتباط نامحسوس بدخیم ترین نمود خود را در جهان بینی و سیاست آدولف هیتلر یافت. کنراد هایدن روزنامه‌نگار، یکی از اولین زندگی‌نامه‌نویسان هیتلر، بر اساس مطالعه دقیق کتاب نبرد من هیتلر توضیح داد که منشأ یهودی ستیزی خشونت‌آمیز رهبر نازی، شناسایی یهودیان با طبقه کارگر و سوسیالیسم بود. هایدن نوشت:

  نوری عظیم بر او تابید; ناگهان «مسئله یهود» روشن شد... جنبش کارگری باعث نفرت او نشد به خاطر این که توسط یهودیان رهبری میشد; یهودیان باعث نفرت او شدند زیرا آنها جنبش کارگری را رهبری می کردند. … اما یک چیز مسلم است: این روتچیلد سرمایه دار نبود، بلکه کارل مارکس سوسیالیست بود که یهودی ستیزی آدولف هیتلر را مشتعل ساخت.

و چه چیزی در مورد جنبش کارگری بود که نفرت هیتلر را برانگیخت؟ او بیشتر از هر چیز دیگری از درخواست برای برابری همه مردم متنفر بود. همانطور که هایدن نوشت:

  یکی از بارزترین ملامت های هیتلر به جنبش کارگری این بود که در اتریش جهت حقوق برابر برای همه − به ضرر نژاد برتر برگزیده شده توسط خدا مبارزه  کرده بود.

اما اکنون، در خدمت امپریالیسم، یهودستیزی معنایی کاملاً جدید یافته است. از آن به عنوان دشنام برای محکوم و بی اعتبار کردن کسانی استفاده می شود که برای حقوق دموکراتیک، برابری انسانی و البته سوسیالیسم مبارزه می کنند.

عنصر دیگری از این کارزار تبلیغاتی اکنون نقش اصلی را در مشروعیت بخشیدن به جنگ نسل کشانه اسرائیل علیه فلسطینی ها ایفا می کند. حمله موفقیت آمیز ۷ اکتبر از غزه، به رهبری حماس که منجر به کشته شدن حدود ۱٫۵۰۰ اسرائیلی شد، چیزی جز یک جنایت اهریمنی معرفی نمی شود، تجلی آن چیزی که بایدن در چندین نوبت از آن به عنوان «اهریمن خالص و به تمام معنا» یاد کرده است.

مرگ بسیاری از مردم بیگناه یک حادثه غم انگیز است. اما این فاجعه ریشه در رویدادهای عینی تاریخی و شرایط سیاسی دارد که چنین رویدادی را اجتناب ناپذیر کرده است. طبقات حاکمه مثل همیشه با تمامی استناد ها به علل قیام مخالفند. قتل‌عام‌های خودشان و کل سیستم خونین سرکوب که آنها بی‌رحمانه بر آن نظارت می‌کنند، باید نادیده گرفته شود.

چرا باید تعجب کرد که سرکوب چندین دهه ای رژیم صهیونیستی منجر به فوران خشم انفجاری شد؟ این امر در گذشته اتفاق افتاده است و در آینده نیز تا زمانی که انسان ها سرکوب و تحت ستم قرار می گیرند اتفاق خواهد افتاد. از کسانی که از سرکوب رنج می برند، نمی توان انتظار داشت که در خلال شورشی مستاصلانه، زمانی که زندگی آنها در وضعیت نامعلومی قرار دارد، با شکنجه گران خود با رئوفت قلبی رفتار کنند. چنین شورش هایی غالبا با اعمال انتقام جویانه و خونین مشخص می شوند.

مثال‌های زیادی به ذهن می‌رسد: شورش سپوی در هند، قیام سرخپوستان داکوتا علیه مهاجران، شورش بوکسرها در چین، و هرروها در جنوب غربی آفریقا، و در زمان‌های اخیر، قیام مائو مائو در کنیا. در تمام این موارد، شورشیان به عنوان قاتلان و شیاطین بی رحم محکوم شده و مورد قصاص وحشیانه قرار گرفته اند. دهه ها، اگر نگوییم یک قرن یا بیشتر، باید بگذرد تا اینکه آنها با تاخیر به عنوان مبارزان آزادی مورد تجلیل قرار گیرند.

لینکلن در توضیح علل جنگ داخلی آمریکا که منجر به کشته شدن بیش از ۷۰۰٫۰۰۰ نفر شد، از این تراژدی به عنوان پیامد ۲۵۰ سال بردگی یاد کرد و به سخنان متیو اشاره کرد: «وای بر دنیا به دلیل جنایت ها، البته وسوسۀ جنایت همیشه وجود دارد، اما وای بر مردی که جنایت به دست او رخ می دهد.» در مورد فلسطینی ها و مردم غزه، جنایت از سوی دولت صهیونیستی و حامیان امپریالیست آن رخ داده است.

تاریخ طولانی قتل عام های صهیونیستی علیه فلسطینیان، که بدون آن دولت اسرائیل پایه گذاری نمی شد، از محکومیت حماس و فلسطینی ها منتفی شده است. حتی رویدادهای اخیر، نظیر تیراندازی به بیش از ۲۰۰ شهروند غزه توسط سربازان اسرائیلی در سال ۲۰۱۸ که در سوی مرز خود به طور مسالمت آمیز تظاهرات می کردند، از درج در روایت رسانه ای منع شده است.

همین امروز، جان کربی، سخنگوی دولت بایدن، گفت که ایالات متحده مخصوصا با آتش بس مخالف است. او ادغان کرد که بسیاری از غیرنظامیان خواهند مرد، اما گفت که این طور است. او با این کار، کل مبنای محکومیت حماس را تضعیف کرد. او به صراحت گفت، «بله، در یک اقدام نظامی غیرنظامیان می میرند، اما اگر این غیرنظامیان توسط اسرائیلی ها کشته شوند، اشکالی ندارد. اگر غیرنظامیان در بحبوحه عملیات نظامی فلسطینی‌ها جان ببازند، نمونه‌ای از 'اهریمن خالص و به تمام معنا است.»

از ما پرسیده شده است که چرا حماس را به خاطر خشونت ۷ اکتبر محکوم نکرده ایم. پاسخ این است که ما در بدبینی و ریاکاری ارتجاعی که مقاومت در برابر سرکوب را محکوم می کند، شرکت نمی کنیم و هیچ مشروعیتی به آن نمی دهیم‌، و خشونت گهگایی ستمدیدگان را با خشونت بسیار بزرگتر، بی امان و سیستماتیک سرکوبگران برابر نمیدانیم.

ریاکاری آمیخته با این واقعیت است که بنیان‌گذاران دولت اسرائیل شامل تروریست‌هایی می‌شدند که هیچ ندامتی در باره سازمان‌دهی بمب‌گذاری ها و انجام قتل‌ها در تعقیب اهداف سیاسی خود نداشتند.

در فیلم اکسدوس که در سال ۱۹۶۰ در تجلیل از تاسیس کشور اسرائیل ساخته شد، یکی از چهره های اصلی و به شکلی عجیب، یکی از صادق ترین ها، سرکرده یک گروه تروریستی صهیونیستی است. او به صراحت استفاده از ترور را توضیح و توجیه می کند. آن مرد در فیلم به عنوان شخصیتی شاید گمراه، ولی کماکان قهرمان معرفی می شود. این چهره بازآفرینی شده یکی از رهبران سازمان تروریستی زبانزد صهیونیستی موسوم به لیحی، معروف به باند استرن بود که بنیانگذار آن، آبراهام استرن، نوشت:

  زور همیشه سرنوشت ملت ها را رقم می زند... سرنوشت سرزمین اسرائیل همیشه با شمشیر تعیین شده است، نه دیپلماسی.  تنها عدالت در جهان زور است و عزیزترین سرمایه در جهان آزادی است. حق حیات فقط به قوی اعطا می شود، و قدرت، اگر قانوناً داده نشود، باید غیر قانونی گرفته شود.

رهبر عملیاتی باند استرن اسحاق شامیر بود که در سال ۱۹۴۸ دستور ترور کنت فولکه برنادوت، میانجی سازمان ملل که جهت مذاکره برای حل و فصل جنگی که پس از اعلام  تاسیس دولت اسرائیل رخ داد ماموریت یافته بود را صادر کرد. شامیر برای کشتن میانجی سازمان ملل چه مجازاتی دریافت کرد؟ در سال‌های پس از استقلال اسرائیل، او جایگاه بالایی را در پلیس مخفی این کشور، موساد، اشغال کرد. در سال ۱۹۸۳، شامیر نخست وزیر اسرائیل شد. اولین دوره ریاست جمهوری او در سال ۱۹۸۴ به پایان رسید. اما او در سال ۱۹۸۶ دوباره این مقام را به دست آورد و تا سال ۱۹۹۲ به عنوان نخست وزیر باقی ماند. او در سال ۲۰۱۱ در سن ۹۶ سالگی درگذشت و همه رهبران دولت اسرائیل بیش از حد به این تروریست بی رحم ادای احترام کردند.

انتقادات ما از حماس ماهیتی سیاسی و نه اخلاقی ریاکارانه دارد. جنبشی ملی بورژوایی است و روش هایی که به آن متوسل می شود، از جمله عملیات نظامی نظیر عملیات ۷ اکتبر، نمی تواند منجر به شکست رژیم صهیونیستی و آزادی مردم فلسطین شود. علاوه بر این، تا جایی که حماس به حمایت این یا آن رژیم بورژوایی در خاورمیانه وابسته است،  مبارزه آن علیه رژیم صهیونیستی همواره تابع منافع نخبگان حاکم سرمایه دار منطقه، و بنابراین به مانورهای ارتجاعی  آنها با رژیم اسرائیل و امپریالیسم جهانی وابسته خواهد بود.

در تحلیل نهایی، آزادی مردم فلسطین تنها از طریق مبارزه یکپارچه طبقه کارگر، عرب و یهودی، علیه رژیم صهیونیستی و همچنین رژیم های سرمایه داری خائن عرب و ایران و جایگزینی آنها با اتحادیه جمهوری های سوسیالیستی در سراسر خاورمیانه و در واقع در کل جهان می تواند تحقق یابد. 

این وظیفه ای سترک است. اما تنها چشم انداز مبتنی بر ارزیابی صحیح از مرحله کنونی تاریخ جهان، تضادها و بحران سرمایه داری جهانی و پویایی مبارزه طبقاتی بین المللی است. جنگ‌های غزه و اوکراین نمایش غم‌انگیزی از نقش فاجعه‌بار و پیامدهای برنامه‌های ناسیونالیستی در یک دوره تاریخی که ویژگی‌های اساسی و تعیین‌کننده آن اولویت اقتصاد جهانی، ماهیت یکپارچه جهانی نیروهای مولد سرمایه‌داری، و بنابراین، ضرورت پایه گذاری مبارزه طبقه کارگر بر یک استراتژی بین المللی است.

این چشم انداز برای طبقه کارگر اسرائیل نیز کمتر صادق نیست. با توجه به شرایط کنونی، زمانی که از قدرت نظامی رژیم صهیونیستی برای درهم شکستن مقاومت فلسطین استفاده می شود، توجه به درستی معطوف به جنایات رژیم اسرائیل است.

اما نادیده گرفتن این واقعیت که تاسیس دولت صهیونیستی نه تنها برای فلسطینیان، بلکه ‌ برای یهودیان نیز یک تراژدی بوده و هست، یک اشتباه سیاسی است. صهیونیسم هرگز راه حلی برای سرکوب و مشقت تاریخی قوم یهود نبوده و امروز هم نیست. پروژه صهیونیسم از همان ابتدا بر یک ایدئولوژی و برنامه ارتجاعی مبتنی بوده است. تحلیلی نادرست از سرچشمه یهودستیزی − با خصلتی دائمی و فوق تاریخی - و بنابراین هرگز به دنبال − و در حقیقت مخالف − براندازی مناسبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری که منشأ یهود ستیزی سیاسی مدرن بوده و هستند نبوده است.

ایده دولت یهودی که با تئودور هرتزل، بنیانگذار صهیونیسم مدرن شروع شد، در مخالفت با برنامه سوسیالیستی بود که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بطور پیوسته در حال گسترش در میان توده‌های کارگران یهودی بود. صهیونیسم در مخالفت با همبستگی بین المللی طبقه کارگر به عنوان راه رهایی یهودیان، آینده خود را بر پایه ائتلاف با این یا آن قدرت ارتجاعی قرار داد. در نامه ای سرگشاده نوشته شده در ۱۹۴۴، خطاب به کنفرانس حزب کارگر بریتانیا، تروتسکیست ها در فلسطین توضیح دادند:

  صهیونیسم در طول تاریخ خود همواره از نیروهای ارتجاعی جهان حمایت کرده است. دکتر هرتزل، بنیانگذار صهیونیسم، با پلهوه وزیر تزاری (سازمان دهنده قتل عام یهودیان کیشینف) به توافق رسید تا از جنبش صهیونیستی به عنوان اهرمی علیه سوسیالیست های یهودی، در ازای نفوذ او بر سلطان [ترک] برای به دست آوردن منشورتاسیس دولتی صهیونیست در فلسطین استفاده کند.

در چهار دهه اول قرن بیستم، قبل از تاسیس دولت اسرائیل، استراتژی رهبران صهیونیست بر ائتلاف با امپریالیسم بریتانیا متمرکز بود. بیانیه  ۱۹۱۷ وزیر امور خارجه بالفور، مبنی بر حمایت از تشکیل یک سرزمین یهودی در فلسطین، توسط صهیونیست ها با بوق و کرنا به عنوان تجلی عالی و برگشت ناپذیر مشروعیت پروژه آنها اعلام شد. البته با فلسطینی ها مشورت نشد و به آنها برای اظهار نظر در این مورد هیچ حقی داده نشد.

این موضوع برای صهیونیست ها نگران کننده نبود، زیرا آنها به خوبی درک می کردند که پروژه آنها تنها تا حدی قابل اجرا است که تاسیس یک دولت یهودی غیر عرب در خدمت منافع امپریالیستی باشد. این را ولادیمیر جابوتینسکی، رهبر جناح فاشیست جنبش صهیونیستی و مربی مناخیم بگین، نخست وزیر آینده اسرائیل، با وضوح چشمگیری بیان کرد. جابوتینسکی نوشت:

  من نیازی به پرداختن به حقیقت شناخته شده اهمیت فلسطین از منظر منافع امپراتوری بریتانیا ندارم. فقط باید اضافه کنم که اعتبار آن به یک شرط اساسی بستگی دارد: این که فلسطین یک کشور عربی نباشد. نقایص همه «دژهای» انگلستان در مدیترانه (به استثنای مالتای کوچک) ریشه‌ در این واقعیت دارد که در همه آنها مردمانی ساکن هستند که مرکز ملی مغناطیسی آنها در جای دیگری قرار دارد و بنابراین به طور ارگانیک و غیرقابل درمان مرکز گریز هستند. انگلستان بر خلاف میل آنها بر آنها حکومت می کند و این در شرایط مدرن وضعیت متزلزلی است. ... اگر فلسطین عربی بماند، مدار سرنوشت اعراب را دنبال خواهد کرد − تجزیه طلبی، فدراسیون کشورهای عربی، و از بین بردن همه آثار نفوذ اروپا. اما فلسطینی که عمدتاً یهودی است، فلسطین به عنوان یک کشور یهودی، که از هر طرف توسط کشورهای عربی احاطه شده است، برای حفظ منافع خود همواره به دنبال تکیه بر امپراتوری قدرتمند غیر عرب و غیرمحمدی خواهد بود. این یک مبنای تقریبا خدادادی برای اتحاد دائمی بین انگلستان و یک فلسطین یهودی (اما فقط یهودی) است.

اتحاد صهیونیسم با امپریالیسم بریتانیا با رویکرد به و شروع جنگ جهانی دوم تضعیف شد و دولت لندن را وادار کرد تا سیاست های خود را در خاورمیانه تنظیم کند و مهاجرت یهودیان به فلسطین را محدود کند. بخش‌هایی از جنبش صهیونیستی با حملات خشونت‌آمیز به تأسیسات بریتانیا، از جمله به دار آویختن دو سرباز انگلیسی و بمباران هتل کینگ دیوید واکنش نشان دادند. اما اتحاد با امپریالیسم ادامه یافت. اسرائیل، پس از تاسیس در سال ۱۹۴۸، به عنوان هم پیمان اصلی مبارزه امپریالیسم بریتانیا و فرانسه علیه موج فزاینده ناسیونالیسم عربی عمل کرد. در سال ۱۹۵۶، اسرائیل به بریتانیا و فرانسه در حمله به مصر با هدف سرنگونی رژیم ملی گرا به رهبری ناصر و بازپس گیری کنترل کانال سوئز پیوست. اما، پس از اینکه ایالات متحده بریتانیا و فرانسه را مجبور به پایان دادن به جنگ و خروج نیروهایشان از مصر کرد، اسرائیل رابطه خود با امپریالیسم آمریکا را در اولویت قرار داد.

حفظ یک دولت آپارتاید یهودی، با سرکوب خشونت‌آمیز مردم فلسطین و در عین حال چرخش به سوی فاشیسم در داخل اسرائیل، به‌طور جدایی‌ناپذیری با نقش آن به‌عنوان مهره اصلی امپریالیسم در خاورمیانه مرتبط است. به عنوان دژ به شدت تجهیز شده امپریالیسم ایالات متحده، باید در تمام جنگ های برانگیخته شده توسط واشنگتن، با عواقب فاجعه بار، شرکت کند.

در دسامبر ۱۹۳۸، تروتسکی هشدار داد که گسترش فاشیسم و ​​وقوع قریب الوقوع جنگ جهانی امپریالیستی دوم، تهدیدی وجودی برای مردم یهود است. او نوشت: «می توان به راحتی تصور کرد که چه چیزی در زمان وقوع جنگ جهانی آینده در انتظار یهودیان است. اما حتی بدون جنگ، تحول بعدی واکنش جهانی به طور قطع بیانگر نابودی فیزیکی یهودیان است.» در ژوئیه ۱۹۴۰، یک سال پس از آغاز جنگ جهانی دوم، تروتسکی اعلام کرد: «تلاش برای حل مسئله یهود از طریق مهاجرت یهودیان به فلسطین به عنوان یک مضحکه غم انگیز مردم یهود اکنون قابل مشاهده است. ... هرگز به اندازه امروز روشن نیست که نجات قوم یهود به طور جدایی ناپذیری با سرنگونی نظام سرمایه داری گره خورده است.»

جنگ جهانی دوم منجر به نابودی ۶ میلیون یهودی شد. اما پس از آن فاجعه، «مضحکه غم انگیز قوم یهود» که تروتسکی درباره آن هشدار داد، در تبدیل مردم تاریخا تحت ستم به ستمگر تحقق یافت. البته، بخش بزرگی از جمعیت یهودی در سراسر جهان، از جمله در داخل اسرائیل، از چنین هویتی بیزارند. آنها نمی خواهند کسی را سرکوب کنند. اما برنامه های سیاسی – برنامه ناسیونالیستی – پیامدهایی دارد که صرفاً با نیات ذهنی تعیین نمی شوند.

ایجاد دولت صهیونیستی نتیجه مستقیم شکست های طبقه کارگر به دلیل خیانت های استالینیسم و ​​سوسیال دموکراسی  در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود. بدون انبوه آوارگان، بازماندگان اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، و بدون تضعیف روحیه سیاسی و از دست دادن اعتماد به چشم انداز سوسیالیسم، رهبران صهيونيستي تعداد افراد مورد نياز براي جنگ تروريستي عليه مردم فلسطين، اخراج آنها از خانه ها و روستاهايشان و تاسیس یک دولت ملی یهودی، از طریق روش های اساسا جنایتکارانه را در اختیار نداشتند.

ولی اکنون، پس از ۷۵ سال، ارزیابی دوراندیشانه تروتسکی از صهیونیسم به عنوان یک «مضحکه تراژیک» در حال تایید است. ماهیت اساسی آن فاجعه پذیرفتن دولت ملی در مقطعی از تاریخ بود که این شکل از سازماندهی سیاسی پیش از این به مانع اصلی توسعه اجتماعی مترقیانه تبدیل شده بود. ایزاک دویچر، زندگی نامه نویس تروتسکی، در مقاله ای با عنوان «پیام یهودی غیر یهودی،» تأسیس اسرائیل را به عنوان «اوج متناقض تراژدی یهودی» توصیف کرد. او توضیح داد که این یک تناقض است، «زیرا ما در عصری زندگی می کنیم که دولت ملی به سرعت در حال تبدیل شدن به پدیده ای باستانی است – نه تنها دولت ملی اسرائیل، بلکه دولت های ملی روسیه، ایالات متحده، بریتانیای کبیر، فرانسه، آلمان و دیگران. همه آنها از مد افتاده اند.» دوره تاریخی که در آن دولتهای ملی عاملی مترقی در توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بشریت بودند به پایان رسیده بود. همانطور که این امر برای دولت های ملی دیرینه صدق می کند، برای دولت های جدیدی که بر اساس مبارزات ضد استعماری دوران پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته اند، نیز دوچندان صادق است.

دویچر نوشت:

  حتی آن دولت های ملی جوانی که در نتیجه مبارزات ضروری و مترقیانه مردمان کشورهای استعماری و نیمه استعماری برای رهایی به وجود آمدند − هند، برمه، غنا و دیگران − به نظر من نمی توانند ماهیت مترقی خود را برای مدتی طولانی حفظ کنند. آنها مرحله ای ضروری را در تاریخ برخی از مردمان تشکیل می دهند; اما این مرحله ای است که آن مردم نیز باید بر آن غلبه کنند تا چارچوب های گسترده تری برای موجودیت خودشان بیابند. در عصر ما، هر دولت ملی جدیدی، بلافاصله پس از تشکیل، تحت تأثیر زوال عمومی این شکل از سازماندهی سیاسی قرار می گیرد; این امر خود را در تجربه کوتاه هند، غنا و اسرائیل نشان می دهد. جهان یهودیان را وادار کرده است که دولت ملی را پذیرفته و آن را مایه غرور و امید خود بسازند، درست در زمانی که امید چندانی و یا اصلا امیدی به آن نیست. شما نمی توانید یهودیان را به خاطر این موضوع سرزنش کنید; شما باید دنیا را مقصر بدانید. اما یهودیان حداقل باید از این تناقض آگاه باشند و بدانند که اشتیاق شدید آنها برای «حاکمیت ملی» از نظر تاریخی دیرهنگام است. آنها در آن قرون که دولت ملی  وسیله پیشرفت بشریت و یک عامل بزرگ انقلابی  وحدت آفرین بود از مزایای دولت ملی بهره ای نبردند. تنها پس از آنکه عاملی برای عدم وحدت و از هم پاشیدگی اجتماعی شده بود به آن دست یافتند.

دویچر با استناد به امثال اسپینوزا، مارکس، هاینه، تروتسکی و لوکزامبورگ، مقاله خود را با ابراز امیدواری به پایان رساند و نوشت.

  یهودیان همراه با سایر ملل، در نهایت از عدم کفایت دولت ملی آگاه خواهند شد − یا مجددا به آگاهی می رسند − و راه خود را جهت بازگشت به میراث اخلاقی و سیاسی که نبوغ یهودیان فراتر از یهودیت رفته برای ما به جای گذاشته اند − پیام رهایی جهانی بشریت − پیدا خواهند کرد.

در این مرحله است که می‌توانیم به اهمیت صدمین سالگرد تروتسکیسم در چارچوب بحران جهانی کنونی بازگردیم. موضوعات خاصی که باعث شکل گیری اپوزیسیون چپ شد، همانطور که در «اعلامیه ۴۶» ارائه شده به دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه در ۱۵ اکتبر ۱۹۲۳ توضیح داده شد، مربوط به عمیق تر شدن بحران اقتصادی که اتحاد جماهیر شوروی با آن روبرو بود و وخامت دموکراسی درون حزبی در نتیجه نفوذ فزاینده بوروکراسی در دولت شوروی و حزب کمونیست بود.

موضوعات مطرح شده در بیانیه بسیار حائز اهمیت بود. اما همانطور که با گسترش مبارزات در هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌های پس از آن به طور فزاینده‌ای مشخص شد، علت اصلی درگیری سیاسی دو مفهوم متضاد آشتی ناپذیر از اهمیت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و ماهیت دوران تاریخی بود.

سرنگونی دولت موقت بورژوایی و تأسیس اولین دولت کارگری بر اساس برنامه انقلاب سوسیالیستی بین المللی بود. تصمیم برای به دست گرفتن قدرت صرفاً مبتنی بر ارزیابی شرایط روسیه نبود، بلکه بر اساس بحران نظام سرمایه‌داری جهانی بود که با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آشکار شد. علت اصلی جنگ جهانی و انقلابی که سه سال بعد در روسیه به وقوع پیوست، تضاد بین اقتصاد جهانی و نظام دولت ملی بورژوایی بود.

راه‌ حل سرمایه‌داری-امپریالیستی این تضاد، به راه انداختن جنگ‌های پیروزمندانه، تصرف سرزمین‌ها، باز توزیع مستعمرات − یعنی تقسیم مجدد جهان بود. راه حل سوسیالیستی این بحران، تسخیر قدرت توسط طبقه کارگر، الغای سرمایه داری و انحلال نظام دولت ملی بود. این «راه حل» یک طرح آرمان گرایانه نبود. انقلاب سوسیالیستی جهانی از همان تضادهای جهانی شکل گرفت که باعث جنگ جهانی شده بود. استراتژی اتخاذ شده توسط لنین در سال ۱۹۱۷، تحت تأثیر تئوری انقلاب مداوم دهه قبل لئون تروتسکی، و مبتنی بر این استراتژی جهانی بود. عامل تعیین کننده در تدوین استراتژی بلشویکی این نبود که آیا روسیه، به عنوان یک موجودیت ملی، برای سوسیالیسم آماده بود یا خیر − یعنی اینکه آیا سطح توسعه اقتصادی ملی آن برای گذار به سوسیالیسم کافی بود یا خیر. در واقع، روسیه به‌عنوان عقب‌مانده‌ترین کشورهای سرمایه‌داری عمده آن زمان، «آماده» سوسیالیسم نبود. اما مشکلات توسعه اقتصادی و سیاسی پیش روی روسیه در شرایط بحران جهانی جز از طریق سرنگونی طبقه سرمایه دار، انتقال قدرت به طبقه کارگر و شروع به سازماندهی مجدد زندگی اقتصادی بر اساس روابط مالکیت سوسیالیستی قابل حل نبود.

اما، گذر دولت شوروی به سوسیالیسم با یک استراتژی صرفاً ملی قابل تحقق نبود. سرنوشت دولت کارگری که در اکتبر ۱۹۱۷ بر اساس یک انقلاب پرولتری به رهبری یک حزب مارکسیست تأسیس شد، به گسترش انقلاب در ماورای مرزهای روسیه به مراکز سرمایه داری پیشرفته اروپای غربی و آمریکای شمالی بستگی داشت.

تا زمانی که لنین در رهبری حزب بلشویک بود، این برداشت مستولی بود. و پیشرفته ترین تجلی خود را در تأسیس انترناسیونال کمونیستی در سال ۱۹۱۹ یافت، که چهار کنگره اول سالانه آن انقلابیون را از سراسر جهان به منظور توسعه بخش های ملی قادر به تسخیر قدرت و پیشبرد انقلاب جهانی گرد هم آورد. اما وخامت وضعیت سلامت لنین در سال ۱۹۲۲، حذف کامل او از فعالیت سیاسی در نتیجه سکته مغزی در مارس ۱۹۲۳، و مرگ او در ژانویه  ۱۹۲۴ مصادف با و باعث تسریع احیای گرایشات ناسیونالیستی در رهبری بلشویک شد.

به طور فزاینده ای، مشکلات توسعه اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی به جای توجه به شرایط بین المللی، با توحه به شرایط ملی تفسیر می شدند. این گرایش ارتباط تنگاتنگی با نفوذ و تاثیر فزاینده بوروکراسی حزبی و دولتی داشت. به قدرت رسیدن جوزف استالین تجلی این روند بود. مراحل اولیه مبارزه جناحی تحت سلطه کینه بوروکراسی از انتقاد تروتسکی و اپوزیسیون چپ از برنامه حزب بود. اما با ادامه مبارزه در سال ۱۹۲۴، تفاوت‌های زیربنایی و برنامه‌ای اساسی پدیدار شدند. حمله بوروکراسی به تروتسکی بر نظریه انقلاب دائمی متمرکز شد; یعنی بر اصرار او بر ارتباط اساسی بین سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی و پیروزی انقلاب جهانی.

در خلال سال ۱۹۲۴، مخالفان تروتسکی در رهبری بلشویک − به سرکردگی یک جناح غیر اصولی متشکل از گریگوری زینوویف، لو کامنف و استالین − با این ادعا که تئوری انقلاب مداوم تروتسکی ضد لنینیستی است و عدم اعتماد به تعهد دهقانان روسی به سوسیالیسم را نشان می دهد، اقدام به بی اعتبار ساختن تروتسکی کردند. این مبارزه، زمانی که استالین برای اولین بار در ۱۷ دسامبر ۱۹۲۴، نظریه «سوسیالیسم در یک کشور» را مطرح و به صراحت − در مخالفت با انقلاب مداوم − امکان گذار به سوسیالیسم بر اساس منابع روسیه، بدون گسترش انقلاب سوسیالیستی به مراکز پیشرفته سرمایه داری جهانی را ارائه کرد، به مرحله حساسی در مبارزه ای فزاینده تلخ رسید.

سخنرانی استالین به برنامه ای ناسیونالیستی که ارتباط بین انقلاب سوسیالیستی روسیه و جهان را نفی می کرد مشروعیت بخشید. این امر نه تنها بر سیاست داخلی رژیم استالینیستی تأثیر عمیقی داشت، بلکه اساساً ماهیت انترناسیونال کمونیستی را تغییر داد، و آن را از ابزاری برای گسترش انقلاب سوسیالیستی جهانی به یک عامل کمکی سیاست خارجی شوروی تبدیل کرد و استراتژی سیاسی انقلابی را تابع منافع عمل گرایانه اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک دولت ملی کرد. در ابتدا، سیاست ناسیونالیستی رژیم شوروی منجر به سرگردانی بخش‌های انترناسیونال کمونیستی و در نتیجه به  شکست‌های عمده طبقه کارگر در بریتانیا، چین و آلمان شد.

در اواسط دهه ۱۹۳۰، در پی پیروزی نازی ها و درهم شکستن کامل طبقه کارگر آلمان، سیاست های انترناسیونال کمونیستی استالینیستی خصلتی آگاهانه ضدانقلابی پیدا کرد. قلع و قمع سوسیالیست ها در اتحاد جماهیر شوروی در جریان تروری که با محاکمه مسکو در سال ۱۹۳۶ آغاز شد، با خیانت استالینیستی به انقلاب اسپانیا همراه بود که راه را برای شروع جنگ جهانی دوم هموار کرد.

مبارزه اپوزیسیون چپ، قبل از هر چیز، دفاع از انترناسیونالیسم سوسیالیستی و استراتژی انقلاب سوسیالیستی جهانی بود. در سال ۱۹۳۰، پس از اخراج از حزب کمونیست روسیه و انترناسیونال کمونیست و تبعید از اتحاد جماهیر شوروی، تروتسکی اصول اساسی نظریه انقلاب مداوم را دوباره تصریح کرد. او نوشت:

  تکمیل انقلاب سوسیالیستی در محدوده ملی غیرقابل تصور است. یکی از دلایل اساسی بحران در جامعه بورژوایی این واقعیت است که نیروهای مولده ایجاد شده توسط آن دیگر نمی توانند با چارچوب دولت ملی آشتی داده شوند. از این امر از یک سو، جنگ‌های امپریالیستی، و از سوی دیگر، آرمان‌شهر ایالات متحده بورژوایی اروپا ناشی می شود. انقلاب سوسیالیستی در عرصه ملی آغاز می شود، در عرصه بین المللی به وقوع می پیوندد و در عرصه جهانی تکمیل می شود. بنابراین، انقلاب سوسیالیستی به یک انقلاب دائمی در معنای جدید و گسترده تر کلمه تبدیل می شود: تنها در پیروزی نهایی جامعه جدید در کل سیاره ما به اتمام می رسد.

با پیروی از منطق مبارزه در درون حزب کمونیست روسیه، که بر موضوعات اساسی استراتژی انقلابی جهانی متمرکز شد، عملیات اپوزیسیون چپ از مرزهای اتحاد جماهیر شوروی فراتر رفت. در سال ۱۹۲۸، در خلال کنگره ششم انترناسیونال کمونیستی استالینیزه شده، پیش نویس نقد برنامه که تروتسکی در محل تبعید موقت خود در آلما آتا در آسیای مرکزی نوشته بود، به طور تصادفی به دست انقلابی آمریکایی جیمز پی کانن و انقلابی کانادایی ‌موریس اسپکتور افتاد. آنها این سند را به صورت قاچاقی از اتحاد جماهیر شوروی خارج کردند و مبارزه ای که آنها برای برنامه انترناسیونالیستی تروتسکی آغاز کردند، سرآغاز اپوزیسیون چپ بین المللی را رقم زد.

پنج سال بعد، در جولای ۱۹۳۳، تروتسکی در واکنش به خیانت استالینیستی به طبقه کارگر آلمان و پیروزی هیتلر، فراخوان تشکیل انترناسیونال چهارم را صادر کرد. در سپتامبر ۱۹۳۸، کنگره موسس آن برگزار شد.

ما اکنون صدمین سالگرد جنبش تروتسکیستی را جشن می گیریم. تداوم این جنبش در چنین دوره طولانی اهمیت عینی بی حد و حصری دارد. نمی توان آن را محصول از خودگذشتگی شخصی افراد دانست. کسانی که این جنبش را پایه گذاری کردند مدت هاست که رفته اند. این جنبش معمولاً در سخت ترین شرایط در مقیاس بین المللی فعالیت کرده است. یک اقلیت بود، اقلیتی کوچک، در جنبش کارگری، اگر اصلاً حضور داشت. پس چرا دوام یافت؟

زمانی که در پاییز ۱۹۷۰ در خلال دوره ای از رادیکالیزه شدن بزرگ دانشجویی و جنبش های توده ای در سراسر جهان به جنبش تروتسکیستی پیوستم، سیاست رادیکال هنوز تحت سلطه استالینیست ها، مائوئیست ها و کاستروئی ها بود. احزاب کمونیست جنبش های توده ای بودند. افرادی نظیر آلنده قهرمانان زمان بودند. اما چه میراثی از خود به جا گذاشتند؟ همه آنها از صحنه جارو شده اند. تروتسکی، با صحبت از جنبش‌های استالینیستی و تجدیدنظرطلب در زمان خود، گفت: « این سازمان‌هایی که  بیش از حد عمرکرده اند، حتی یکی از آنها باقی نخواهد ماند.» و چرا؟ زیرا برنامه آنها با مولفه های عینی دوران مطابقت نداشت. آنها دست به تلاش هایی برای تحمیل سیاست های نادرست، عمدتاً سیاست های ملی گرایانه، سیاست های اصلاح طلبانه که نمی توانستند به خواسته های بحران عینی پاسخ دهند زدند.

تداوم جنبش تروتسکیستی را تنها با این واقعیت می توان توضیح داد که تحلیل آن با ماهیت دوران، عصری که پشت سر گذاشتنه نشده بود مطابقت داشت. ما در همان دوران تاریخی زندگی می کنیم، البته در مرحله ای بسیار پیشرفته و بدخیم وجود آن، دوران بحران و زوال امپریالیستی که تروتسکی آن را سپری کرد. انقلاب روسیه، جنگ جهانی قبل از آن، محصول ظهور دوران امپریالیستی بود. ما آن را سپری نکرده ایم. شباهت‌هایی که بین زمان کنونی ما و وضعیت کنونی ما و آن‌هایی که باعث بروز جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم شد، چشمگیر است. اصطلاحاتی که ما استفاده می کنیم همان صطلات ها است، و جهت درک رویکردی که باید برای  حل مشکلات فعلی اتخاذ شود بسیار مهم است.

بحران‌های اقتصادی ناشی از تضاد بین فرآیند اجتماعی تولید و مالکیت سرمایه‌داری خصوصی بر نیروهای مولد، درگیری‌های ژئوپلیتیکی ناشی از ناسازگاری یک اقتصاد جهانی به شدت یکپارچه و نظام منسوخ دولت ملی، پیامدهای مخرب انقیاد همه مشکلات روبروی جامعه توده‌ای پیشرفته به انباشت ثروت شخصی، و تشدید تنش‌های اجتماعی ناشی از استثمار نیروی کار توسط طبقه سرمایه‌دار و تمرکز بی‌معنای ثروت سرسام‌آور، حتی به ازای گرسنگی توده‌های مردم − اینها شرایطی است که انقلاب سوسیالیستی جهانی را در دستور کار سیاسی قرار داده است. 

در واقع، ما در سراسر جهان شاهد موج فزاینده ای از مبارزات طبقه کارگر هستیم. وابعاد بزرگی به خود خواهد گرفت که در تاریخ جهان بی سابقه است. وقایع چند هفته اخیر نشان داده است که آگاهی اجتماعی با چه سرعتی تغییر میکند، و چگونه مردم به سرعت  با حوادثی که پیش بینی نکرده بودند رادیکالیزه می شوند.

.یکی از ویژگی های ۴۰ سال اخیر، مخصوصا پس از فروپاشی ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی، بی علاقگی خاص، ملالت، حس ناامیدی، عزلت طلبی، فردگرایی، تمرکز بر مسائل هویت فردی، سبک زندگی، وقت گذرانی بی رویه در باشگاه ها، چهره آرایی، مراقبت وزن ، نظارت بر هر جنبه ای از فعالیت های ناچیز شخصی، و نادیده گرفتن رویدادهای بزرگ در حال وقوع در اطراف بوده است. ناگهان، و ما می توانیم این را در تظاهرات گسترده ای که در سراسر جهان برگزار می شود، ببینیم، تحولی آغاز شده است.

تروتسکی زمانی نوشت که در دوره‌های ارتجاع، جهالت دندان‌هایش را نشان می دهد. اما سپس زندگی تغییر می‌کند، وقایع از راه میرسند و در طی یک دوره زمانی طولانی و پس از تجربه‌های فراوان، مشخص می شود که جهان تغییر کرده است. هیچکسی رسانه ها و تبلیغات آن ها را باور نمی کند. ورشکستگی همه احزاب سیاسی آشکار می شود. رئیس جمهور شبیه یک جاهل مضطرب و سالخورده است. حزب جمهوری خواه، یک مشت گانگستر. هیچکدام از این نیروها حرفی برای گفتن ندارند و خرده بورژواهای رادیکال، شهروندان پست مدرنیسم مشغول با این یا آن سؤال مربوط به هویت شخصی، پر از کینه و شکایت بی انتها، با تقبیح این یا آن لغزش شخصی، در پرتو حوادث ناچیز می شوند.

آنچه امروز جهان را به خود مشغول کرده خطر جنگ جهانی، نسل کشی مردم بیگناه، فقر، نابودی محیط زیست، یک بیماری جهان گیر عظیم که میلیون ها نفر را می کشد و هیچ دولتی پاسخی برای آن ندارد، حتی یک پاسخ به این سادی که از مردم بخواهد به جای بیمار شدن، ماسک بزنند، زیرا انجام این کار به هر طریقی مانع انباشت ثروت و سود شخصی می شود. اما آنچه واقعاً محرک و تغییردهنده شرایط جهانی است، رستاخیز ناگهانی طبقه کارگر به عنوان یک نیروی بین المللی، اساسی ترین و قدرتمندترین نیروهای اجتماعی است.

برای اکثریت دوران جوانی‌تان، چیز زیادی درباره اعتصاب‌ها، و درباره فعالیت طبقه کارگر نشنیده اید. در واقع، یکی از مفاهیم اساسی تئوری پست مدرنیسم این بود که روایات تاریخی قدیمی که بر مبارزه طبقاتی و سوسیالیسم متمرکز شده بودند، دیگر مشروعیت ندارند. اما امروز، همه جا اعتصاباتی وجود دارد که بخش‌های گسترده‌ای از طبقه کارگر را در بر می‌گیرد و مسلما روشن می‌شود که مبارزه طبقاتی نیروی محرکه تحول اجتماعی است. این بدان معنا نیست که مشکلاتی که کارگران با آن روبرو هستند به راحتی قابل حل است. آن‌ها با رهبری فاسد، با سازمان‌هایی که به آنها خیانت می‌کنند و با درک کمی از تاریخ مبارزه طبقاتی، نه تنها در کشور خود، بلکه در مقیاس بین‌المللی وارد مبارزات می‌شوند.

و اهمیت بی اندازه انترناسیونال چهارم در این نهفته است. حزب ما تجلی متمرکز کل تجربه تاریخی طبقه در طول یک دوره کامل است. اغلب از ما میپرسند که چگونه ممکن است وب سایت جهانی سوسیالیستی که ۲۵ سال است هر روز بدون قصور منتشر می شود، چنین دقت و ظرافت فوق العاده ای را در ارزیابی رویدادها از خود نشان میدهد. ما این مزیت را داریم که می‌توانیم از یک تجربه تاریخی عظیم استفاده کنیم، حال را به تجربه گذشته مرتبط کنیم، نه اینکه زمان حال را صرفا به‌عنوان تکرار آنچه رخ داده است ببینیم، بلکه یک جهت‌گیری داشته باشیم که به ما امکان تمرکز بر نیروهای محرک اساسی و اصلی تحول سیاسی را می‌دهد.

همانطور که گفتم اکنون ما شاهد یک رادیکالیزه شدن سیاسی بزرگ هستیم. وظیفه ما این است که چشم‌انداز و برنامه‌ای را به این جنبش بیاوریم که آن را قادر سازد تا درکی از وظایف اساسی خود داشته باشد. طبقه کارگر و جوانانی که وارد مسیر مبارزه می‌شوند باید تجربیات قرن گذشته را جذب کنند، تاریخ جنبش تروتسکیستی را مطالعه کنند − و شما باید این کار را در  حین مبارزه انجام دهید. و بنابراین، من از همه شما می خواهم که از آنچه اکنون در حال وقوع است نتیجه گیری کنید و در مبارزه برای سوسیالیسم فعال شوید. خود را برای پیوستن به حزب برابری سوسیالیست آماده کنید.

به مبارزه برای سوسیالیسم بپیوندید.

نام (الزامی)

نام خانوادگی (الزامی)

ایمیل (الزامی)

زیپ (الزامی)

تلفن همراه (اختیاری)

کشور (الزامی)

مایلم حزب برابری سوسیالیستی یا  وبسایت جهانی سوسیالیستی(WSWS) با من تماس بگیرد. من میپذیرم که WSWS از اطلاعات شخصی من مطابق با خط مشی حفظ حریم خصوصی خود استفاده کند.

Loading