فارسی
Perspective

نسل کشی غزه و مرگ آرون بوشنل: درس های سیاسی آن چیست؟

سخنرانی زیر توسط دیوید نورث رئیس هیئت تحریریه بین‌المللی وب‌سایت جهانی سوسیالیستی در روز سه‌شنبه ۱۲ مارس  در دانشگاه میشیگان در آن آربور ایراد شد.

در ۲۵ فوریه ۲۰۲۴، آرون بوشنل ۲۵ ساله، اندکی قبل از ساعت یک بعد از ظهر در مقابل سفارت اسرائیل در واشنگتن دی سی خودکشی کرد. آرون در حالیکه به سفارت نزدیک می شد، بیانیه ای را به صورت زنده پخش کرد. او گفت:

  من یکی از اعضای فعال نیروی هوایی ایالات متحده هستم و دیگر شریک جرم نسل کشی نخواهم بود. من در آستانه انجام یک عمل اعتراضی شدید هستم. اما در مقایسه با آنچه که مردم در فلسطین به دست استعمارگران خود تجربه می کنند − اصلاً افراطی نیست. این امری است که طبقه حاکمه ما تصمیم گرفته است که عادی باشد.

به محض رسیدن به سفارت، آرون  با مایعی قابل اشتعال خود را آغشته کرد و مشتعل کرد. و همانطور که در شعله های آتش فرو می رفت فریاد زد: فلسطین را آزاد کن!. یکی از افسران سرویس مخفی که به محل حادثه فراخوانده شده بود، اسلحه را به سمت مرد جوان نشانه رفت و به او دستور داد «روی زمین بنشیند.» ماموران دیگر نیز در محل حاضر شدند و از کپسول های آتش نشانی برای خاموش کردن شعله های آتش استفاده کردند. آرون به بیمارستان محلی منتقل شد و هفت ساعت بعد در ساعت ۸:۰۶ بعد از ظهر بر اثر جراحات ناشی از سوختگی جان باخت.

همانطور که انتظار می رود، دولت بایدن هیچ بیانیه رسمی در مورد خودکشی صادر نکرده است. پرزیدنت بایدن، که هر سخنرانی خود را با عبارت «خدا نیروهای ما  را محافظت کند،» به پایان می‌رساند، حتی یک کلمه هم نگفته است چه رسد به ابراز تاسف از مرگ آرون بوشنل، یکی از اعضای نیروی هوایی ایالات متحده.

عمدتا متحدان دولت اسرائیل و رسانه های طرفدار رژیم صهیونیستی این رویداد را کم اهمیت جلوه داده و آرون را به عنوان یک فرد بیمار که خودکشی او فاقد هرگونه اهمیت سیاسی و اجتماعی است تخطئه کرده اند.

اما این واکنش اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان نیست. میلیون‌ها نفر این رویداد را از طریق ویدیو یا عکس دیده‌اند و چنان که باید شوک، اندوه و همدردی آنها را برانگیخته است. مرگ یک مرد جوان، و به این شکل هولناک نمی تواند عمیقاً بر احساسات انسان سالم تاثیر نگذارد.

اما غم و اندوه ناشی از مرگ آرون بوشنل و احترام به آرمان گرایی و صداقت او نباید به توجیه و تمجید از خودکشی او تسری یابد، چه رسد به توصیه چنین اقدام خود ویرانگر «اعتراض افراطی» به عنوان شکل مؤثری از مخالفت سیاسی با نسل کشی غزه و به طور کلی جنایات امپریالیسم.

کسانی که اکنون خودکشی آرون را تأیید و به طور مستقیم یا غیرمستقیم تقلید از آن را تشویق می‌کنند − و کرنل وست در میان آنهاست − نه تنها مسئول هستند، بلکه به تضعیف روحیه و سرگردانی سیاسی مخالفان نسل کشی غزه و مبارزه گسترده تر علیه جنگ امپریالیستی کمک می کنند. آنها اعتراض عبث شهید منفرد را در موازنه با ساختن یک جنبش توده ای آگاهانه سیاسی قرار می دهند که برای توقف و پایان دادن به بربریت امپریالیستی و سیستم سرمایه داری که بر آن استوار است ضروری است.

این انتقاد را در خلال این سخنان بسط خواهم داد. اما ابتدا می‌خواهم مرگ آرون را در زمینه اجتماعی گسترده‌تر آن قرار دهم.

شرایط دقیق مرگ آرون، البته استثنایی بود. اما خودکشی یک علت غیرعادی مرگ در ایالات متحده نیست. این یک واقعیت مهم است که نباید از آن غافل شد.

خودکشی در ۲۰۲۱، یازدهمین علت اصلی مرگ و میر در ایالات متحده بوده است. در مجموع ۴۸٫۱۴۳ آمریکایی بر اثر خودکشی جان باخته اند. ۱.۷ میلیون اقدام به خودکشی صورت گرفته است. نرخ خودکشی تعدیل شده برای سن حدود ۱۴ در هر ۱۰۰٫۰۰۰ نفر بوده است. به طور متوسط ​​روزانه ۱۳۲ خودکشی رخ داده و من مطمئن هستم که بسیاری از شما در اینجا همکلاسی ها و دوستانی را می شناسید که بحرانی شخصی جدی تجربه کرده اند و شاید حتی موفق به خودکشی شده اند. مردان سفیدپوست بیش از ۶۹ درصد از مرگ‌های ناشی از خودکشی ۲۰۲۱ را به خود اختصاص داده اند، در حالی که مردان آفریقایی آمریکایی ۸.۳ درصد. خودکشی مردان تقریباً چهار برابر بیشتر از خودکشی زنان بوده است. بیشترین میزان خودکشی در بین بزرگسالان در رده های سنی بین ۲۵ تا ۳۴ سال و ۷۵ تا ۸۴ سال بوده است.

سربازان و کهنه سربازان بخش قابل توجهی از قربانیان خودکشی در ایالات متحده را تشکیل می دهند. افزایش قابل توجه خودکشی در میان سربازان به وضوح با مشارکت مداوم این کشور در جنگ ها مرتبط بوده است.

مطالعه منتشر شده در ۲۰۱۴ نشان میدهد که «نرخ خودکشی به ترتیب از ۱۲.۱ به ۱۸.۱ به ۲۴.۵ در هر ۱۰۰٫۰۰۰ فرد-سال خدمت فعال در سال های ۲۰۰۴-۲۰۰۵، ۲۰۰۶-۲۰۰۷ و ۲۰۰۸-۲۰۰۹ افزایش یافته است.» همچنین مطالعه ارتش برای ارزیابی ریسک و انعطاف پذیری در اعضای در حال خدمت نشان میدهد که «خطر خودکشی با سفید پوست بودن، مرد بودن، داشتن رتبه‌ی سربازی پایین‌تر، اخیراً تنزل رتبه داشتن، و اعزام به ماموریت کنونی یا قبلی مرتبط بوده است»[۱]. توصیفی که تا حد زیادی در مورد آرون بوشنل صدق می کند.

مطالعه دیگر منتشر شده در مجله اختلالات عاطفی  سال ۲۰۱۳، «افزایش چشمگیر خودکشی» در نیروی هوایی را که در ۲۰۱۰ به بالاترین نرخ خود در ۲۷ سال گذشته رسیده گزارش داده است.[۲] این روند ادامه یافته است. در سال ۲۰۲۰، ۱۰۹ مورد خودکشی توسط پرسنل نیروی هوایی رخ داده است. این رقم شامل افراد فعال، نیروهای ذخیره و اعضای گارد بوده است. ۷۲ مورد خودکشی در سال ۲۰۲۱ و ۹۱ مورد در سال ۲۰۲۲ رخ داده است. در خلال نیمه اول سال ۲۰۲۳، نیروی هوایی ۴۶ مورد خودکشی را گزارش کرده است. این به تنهایی بزرگترین علت مرگ در میان اعضای نیروی هوایی است.

در ارزیابی علت خودکشی ها در نیروی هوایی، مطالعه ۲۰۱۳ منتشر شده در مجله اختلالات عاطفی اشاره میکند که «تنها یک چهارم پرسنل فعال نیروی هوایی که بر اثر خودکشی جان باخته اند، تا کنون به منطقه جنگی اعزام شده اند و کمتر از ۷ درصد  تجربه مستقیم نبرد داشته‌اند.» اما این گزارش نشان میدهد که «احساس تاسف یا ندامت یا 'احساس بد درباره آنچه که کردم'» با تمایلات خودکشی در میان پرسنل نیروی هوایی مرتبط بوده است. درحالیکه چنین احساساتی به ویژه در میان کسانی با تجربه مستقیم رزمی قابل توجه بوده است، میزان وجود چنین احساساتی در میان گروه گسترده‌تری از پرسنل نظامی نامشخص است.

این عامل باید در ارزیابی خودکشی آرون بوشنل مدنظر قرار گیرد. این امر انگیزه و نیات سیاسی بسیار قوی زیربنایی اقدام او را رد نمی کند، اما به درک زمینه اجتماعی گسترده تر تجربیاتی که منجر به مرگ او شد کمک می کند.

اینترسپت محقق کرده است که آرون بوشنل با استفاده از نام کاربری «آسبوش۱» (acebush1) در شبکه ردیت ( Reddit)  پست‌هایی منتشر کرده و گزارش کرده است که:

  کاربر آسبوش۱ ردیت پس از انتشار پستی در مورد مشکلات مالی خود در ابتدای بیماری جهان گیر بلافاصله به ارتش پیوست. در ۱۹ مارس ۲۰۲۰، آسبوش۱ در مورد راننده برون بر اوبر شدن جویا شد. ماه بعد او درخواست کمک مالی کرد: «کمک − نمی توانم کمک اقتصادی یا مزایای بیکاری دریافت کنم، تقریباً بی پولم.»

در ماه مه ۲۰۲۰، آرون در برنامه «آموزش ابتدایی و فنی» نیروی هوایی ثبت نام میکند. نهایتا در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در سن آنتونیو مستقر می شود و به عنوان متخصص عملیات دفاع سایبری با اسکادران پشتیبانی اطلاعات ۵۳۱ آموزش میبیند.

بنا به اینترسپت، در آگوست ۲۰۲۰، او ویدیویی از یک هواپیمای نظامی را بازنشر میکند و عنوانی را اضافه میکند که نشانگر شگفتی او از آنچه نیروی هوایی توانسته بود انجام دهد میباشد. اما پست‌های او نشان می‌دهد که نگرش او نسبت به نیروی هوایی و برداشت‌های سیاسی شخصی خودش در حال تحول قابل توجهی به سمت چپ است. او با اعتصاب زندانیان آلاباما ابراز همدردی کرد ه و تصویری از فیلسوف آنارشیست قرن نوزدهم ماکس اشتیرنر را منتشر میکند. اینترسپت گزارش می دهد: «در سال ۲۰۲۳،  آسبوش۱ پستی با عنوان «فلسطین آزاد!» منتشر میکند و آن را به ویدئویی از تصاحب پهپاد تاکتیکال سیستمز توسط یک فعال، شرکت هواپیمایی بدون سرنشین که بخشی از آن توسط پیمانکار دفاعی اسرائیلی، البیت سیستم (Elbit Systems ) کنترل می شود، پیوند میدهد.

در ژوئن ۲۰۲۳، آسبوش۱  می نویسد:

  من تا پایان قراردادم می مانم زیرا تا زمانی که بیش از نیمی از راه را سپری کردم متوجه نشدم که چه اشتباه بزرگی بوده است و در در حال حاضر فقط یک سال باقی مانده است. اما این ندامتی است که من تا پایان عمر خواهم داشت.

عامل پشیمانی در میان پرسنل نیروی هوایی که خودکشی کرده اند یا دست به خودکشی زده اند را در نظر داشته باشید. در بیانیه ای دیگر، در پاسخ به سوالی که در زیر سایت ردیت/ نیروی هوایی ارسال شده بود که در آن کاربری پرسیده بود که اگر کهنه سربازان مجبور بودند دوباره این کار را انجام دهند، هنوز برای خدمت نظامی نام نویسی می کردند، اینترسپت پاسخ آسبوش۱ را گزارش می دهد:

  قطعا نه. من در سلطه خشونت آمیز بر جهان شریک بوده ام و هرگز نخواهم توانست این خون را از دست‌هایم بشویم.

هرچند آرون بر اساس اطلاعات در دسترس مستقیماً در عملیات جنگی نیروی هوایی شرکت نداشته، ولی به وضوح خود را مسئول اخلاقی جنایات مرتکب شده توسط ایالات متحده می دانسته و مشترکا احساس گناه میکرده است که مطالعه اشاره شده در مجله اختلالات عاطفی آن را به عنوان یک عامل مهم در خودکشی های بین پرسنل نیروی هوایی شناسایی کرده بود.

تا جایی که این احساس گناه در خودکشی آرون نقش داشته است، گواه بر صداقت اخلاقی اوست. علاوه بر این، نظم اجتماعی موجود − ساختار اجتماعی گسترده سرکوب و جنایت اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک که ریشه در سرمایه داری دارد − عمیقاً در مرگ آرون بوشنل نقش دارد. تمامی توضیحات مربوط به مرگ آرون که فقط بر وضعیت روانی شخصی او تمرکز دارند، گویی که فرد در انزوا از بعد اجتماعی رشد می کند نادرست است. عوامل بیرونی ناشی از شرایط اجتماعی و سیاسی عامل اصلی و تعیین کننده مرگ آرون بوده اند. این مهمترین واقعیت در مورد خودکشی آرون است.

چرا آرون تصمیم گرفت که خودکشی ضروری و تنها واکنش به جنایاتی که توسط دولت اسرائیل و حامیان آن در دولت بایدن انجام می شود است؟ چرا او تصمیم گرفت به گونه ای فردی به آنچه که به وضوح یک وضعیت سیاسی است واکنش نشان دهد؟

در بررسی این پرسش است که فاجعه مرگ آرون و دشوار ترین مشکلات جامعه معاصر آشکار می شوند. حتی پیچیده ترین مشکلات اجتماعی ناشی از روابط به هم پیوسته اقتصادی و سیاسی جهانی که از طریق منافع طبقاتی میانجیگری می شوند و بر هر انسان روی کره زمین تاثیر می گذارند، به طور جمعی تجربه و معمولاً به صورت فردی تفسیر می شوند.

این گرایش صرفاً بیانگر یک اشتباه در قضاوت شخصی نیست. ماهیت سرمایه داری − که اصطلاحاً «شرکت خصوصی» نامیده می شود − صرفاً این تصور از جامعه به عنوان مجموعه ای از افراد منزوی را تقویت می کند.

اولین بار مارکس بود که در فرآیند توضیح مفهوم ماتریالیستی تاریخ، این مفهوم را به چالش کشید و رد کرد و در سال ۱۸۴۵ نوشت که «جوهر انسان انتزاعی نیست که در ذات تک تک افراد باشد. در واقعیت امر (این جوهر انسانی) مجموعه روابط اجتماعی است.»[۳]

خصلت فردگرایانه زندگی روزمره و احساس انزوای شخصی ناشی از آن و بیگانگی مرتبط با آن در دوره‌ای از ارتجاع سیاسی، مانند دوره ما، که در آن پیوندهای همبستگی اجتماعی و طبقاتی تحلیل رفته است، خصلت بدخیم خاصی پیدا می‌کند. اوگنی پریو براژنسکی – انقلابی مارکسیست بلشویک و بعداً یکی از چهره‌های اصلی اپوزیسیون چپ به رهبری لئون تروتسکی و در نهایت قربانی پاکسازی‌های استالین – در مجموعه‌ای از مقالات نوشته شده در سال ۱۹۱۲، خودکشی را نوعی «قتل اجتماعی» انجام شده توسط جامعه تعریف کرد، که به خصوص زمانی که مبارزه طبقاتی سرکوب می شود رایج است.

اوگنی پرئو براژانسکی

او نوشت:

  درصد بالای خودکشی در دوران ضدانقلاب و نابسامانی اجتماعی نیز از دیدگاه مورد بحث ما به راحتی قابل توضیح است. در طول یک دوره پر نشاط مردم برای رسیدن به اهداف مشترک بیشتر تجمع می کنند، انزوای فرد به حداقل می رسد، و نیروهای قدرتمند جمعی از فرد در زندگی و مبارزه او حمایت می کنند. یک تصویر کاملاً متضاد در دوران فروپاشی، زمانی که انجمن های قدیمی از هم میپاشند و انجمن های جدید هنوز ظاهر نشده اند، زمانی که نیروهای از مرکز گریز جامعه بر مرکزگرایان چیره می شوند حاکم است. فرد فاقد قدرت هنگام مواجهه با جامعه تعادل خود را از دست میدهد و با اولین برخورد با شرایط نامطلوب که در زمان دیگری هیچ عواقب اساسی برای او نداشته از بین می رود.[۴]

تحلیل پریو براژنسکی به درک عمیق‌تری از تعامل عوامل شخصی، اجتماعی و سیاسی که منجر به خودکشی آرون شد کمک می‌کند. بر اساس اطلاعات منتشر شده توسط واشنگتن پست، آرون در یک مجتمع مذهبی در اورلئان ماساچوست، معروف به انجمن عیسی بزرگ شده بود. این گروه از اواسط دهه ۱۹۷۰ توسط اعضای سابق متهم به سوء استفاده شده بود. آرون در سال ۲۰۱۹ از گروه جدا میشود. او متعاقباً تحت فشار مشکلات مالی که به دلیل بیماری جهان گیر تشدید شده بود وارد ارتش میشود.

طولی نمی کشد که نسبت به فرهنگ بی تفاوتی و بی رحمی آن احساس انزجار کند. او به سمت سیاست دست چپی کشیده میشود، و، همانطور که اغلب اتفاق می افتد، در ابتدا با گرایش های مختلف سیاسی طبقه متوسط ​​ارتباط برقرار میکند.

حمله اسرائیل به غزه در زمانی رخ داد که آرون از نظر سیاسی تازه شروع به بررسی پیامدهای گسستن از مذهب و ناسیونالیسم مرتجع آمریکایی کرده بود. با اقتباس و بازنویسی کلمات مناسب پریو براژنسکی، «ارتباط های قدیمی» آرون از هم پاشیده شده بودند، اما «جدید ها» تازه شروع به ظهور کرده بودند.

بنابراین آرون از طریق یک عمل فداکارانه فردی به دنبال پایان دادن به دهشت غزه بود. او وسیله دیگری برای رسیدن به مقصود شریف خود نمی دید. او از طریق شهادت شخصی خود به افراد دیگر متوسل شد. او هیچ راه دیگری برای تبدیل اندوه و خشم شخصی خود به اقدام موثر نمی دید. تصمیم برای ثبت اعتراض شخصی با پایان دادن به زندگی خود بیانگر ناقص بودن گسست فکری آرون از جهان بینی متاثر از مذهب و همچنین عدم درک تضادهای عینی جامعه سرمایه داری بود که نه تنها زیربنای بربریت سرمایه داری- امپریالیستی است، بلکه باعث فوران تضاد طبقاتی و ایجاد  پتانسیل برای انقلاب سوسیالیستی جهانی می شود.

بعلاوه این محدودیت‌ها در رشد آرون یک ویژگی صرفاً شخصی نبود، بلکه تجلی شرایط اجتماعی، سیاسی و فکری حاکم بود. آرون در آستانه قرن بیست و یکم، تقریبا یک دهه پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی، فاجعه ای سیاسی و اجتماعی که نتیجه خیانت به مبارزات طبقه کارگر توسط استالینیسم، سوسیال دموکراسی و اتحادیه های کارگری خائن در ایالات متحده و در سطح بین المللی بود به دنیا آمد. مظاهر مهم و پایدار مبارزه سازمان یافته طبقه کارگر عملاً در ایالات متحده ناپدید شده بود. آرون در طول ۲۰ سال اول زندگی خود شاهد یک اعتصاب مهم نبود.

علاوه بر این، سرکوب مبارزه طبقاتی توسط بوروکراسی های اتحادیه کارگری متحد حزب دمکرات، با رد تقریبا یکپارچه مارکسیسم توسط روشنفکران دانشگاهی همراه بود. ارتباط تاریخی سوسیالیسم با طبقه کارگر و همچنین چشم انداز انقلاب سوسیالیستی رد شده بود. سیاست «چپ» به گونه ای بازتفسیر شد که نه بر مسئله تعیین کننده طبقه اجتماعی، بلکه بر اشکال مختلف هویت شخصی تمرکز داشت. این امر تأثیر نگرش ارتجاعی و دلسرد کننده فردگرایی را تقویت کرد و هنوز هم دارد.

ادای احترام به آرمان گرایی آرون مهم است. فداکاری شخصی او را نباید فراموش کرد. اما گرامیداشت یاد او مستلزم این است که از مرگ او درس های سیاسی مناسبی گرفته شود. در این راستا، در معرض شدیدترین انتقادها قرار دادن تلاش‌ها برای تجلیل از خودکشی آرون، منوط به اینکه شهادت شخصی یک استراتژی و تاکتیک مؤثر در مبارزه با نسل کشی توسط دولت اسرائیل است، یک الزام سیاسی اجتناب ناپذیر است. 

نگران‌کننده‌ترین این تلاش‌ها برای توجیه خودکشی آرون، مقاله کریس هجز روزنامه‌نگار تحت عنوان «خشونت ملکوتی آرون بوشنل» است. این مقاله که توسط  شیرپوست (Scheerpostکنسرتیوم نیوز (Consortium News) و سایت های مختلف آنلاین دیگر منتشر شده است، آمیزه‌ای از عرفان دینی، آرمان‌شهری طبقه متوسط، سردرگمی سیاسی، جعل تاریخی و تجلیل از خرد ستیزی است.

هجز با تعریف خودکشی با عبارات مذهبی، مقاله خود را با اعلام اینکه مرگ بوشنل «خشونت را در مقابل شر رادیکال قرار داد» شروع میکند. هجز به‌جای شناسایی طبقات اجتماعی، منافع اقتصادی و استراتژی‌های ژئوپلیتیکی محرک جنگ، یک پدیده اجتماعی-اقتصادی واقعی را در انتزاعی معنوی، «شر رادیکال،» که معمولاً به عنوان شیطان نیز شناخته می‌شود، محو می‌کند. هجز بر این اساس، مسئولیت جنگ را از دولت‌ها و سیاستمداران، و طبقه اجتماعی که در راستای منافع آن عمل می‌کنند، کلا به بشریت منتقل می‌کند. هجز می گوید که آرون بوشنل «به خاطر گناهان ما مرد.» بنابراین، تلویحا تمامی بشریت مسئول جنایات امپریالیسم آمریکا، ناتو و متحدان اسرائیلی آن هستند.

هجز پس از مرموز کردن منازعه، امکان تبدیل نیروی نظامی آمریکا به یک نیروی مثبت را تصور می کند.

او می پرسد:

  آیا در یک دنیای عادلانه، ناوگان ایالات متحده نباید محاصره غزه توسط اسرائیل را بشکند تا غذا، سرپناه و دارو برساند؟ آیا هواپیماهای جنگی ایالات متحده نباید منطقه پرواز ممنوع را بر فراز غزه برای توقف بمباران اشباع وضع کنند؟ آیا نباید به اسرائیل برای خروج نیروهایش از غزه اولتیماتوم داده شود؟ آیا نباید محموله های تسلیحات، میلیاردها کمک نظامی و اطلاعاتی که به اسرائیل ارائه می شود متوقف شود؟ آیا کسانی که مرتکب نسل کشی می شوند و همچنین کسانی که از نسل کشی حمایت می کنند، نباید پاسخگو باشند؟

  این سؤالات ساده همانهایی هستند که مرگ بوشنل ما را مجبور می کند با آنها روبرو شویم.

شخص حق دارد در پاسخ به سوالاتش از هجز بپرسد، «در کدام کلیسا، کنیسه یا مسجد باید برای تحقق این 'دنیای عادلانه' دعا کنیم؟» سوالات او «ساده» نیستند. آنها واقعا نامعقول هستند. چرا این سوالات باید ازهر فرد باهوشی که درکی از واقعیت سیاسی دارد پرسیده شود؟ پرسش‌های هجز، دنیای خیالی  لیبرال‌ها  را وعده می دهد، که در آن همه چیز خوب می‌شود اگر تنها «شر» با «خیر» جایگزین شود. این اساساً فلسفه همه سیاست های اعتراضی است.

اما این سوال ها بی معنی هستند. چرا «دنیای عادلانه» خیالی هجز، نیاز به هواپیماهای جنگی، مناطق پرواز ممنوعه و اولتیماتوم دارد؟ تنها راهی که «پرسش‌های ساده» هجز معنا پیدا می‌کند این است که امپریالیسم ایالات متحده را نیرویی قابل تغییر و بالقوه برای خیر تصور کنیم. از سوی دیگر، اسرائیل به عنوان مظهر شر خالص و تغییر ناپذیر درک شود. مضامین عیسوی و متعصبانه این فرضیه به وضوح مشهود است.

هجز در حمایت از درخواست اخلاقی خود از امپریالیسم خیرخواهانه ایالات متحده ادعا می کند که «نیروهای ائتلاف در سال ۱۹۹۱ پس از اولین جنگ خلیج فارس برای محافظت از کردها در شمال عراق مداخله کردند.» به نظر می رسد هجز فراموش کرده است که جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ آغاز فوران خشونت آمیز امپریالیسم آمریکا را که با انحلال اتحاد جماهیر شوروی همراه شد رقم زد. صدها هزار عراقی در جریان آن جنگ کشته شدند. اعلام منطقه پرواز ممنوعه ربطی به حفاظت از کردها نداشت. سیاست‌های تعقیب شده توسط اولین رئیس‌جمهور بوش کاملاً با ارزیابی او از منافع تاکتیکی ارتش ایالات متحده در بحبوحه حمله به عراق دیکته شده بود.

شرم آورترین بخش‌های مقاله هجز آنهایی هستند که در آن‌ها او به شدت در حمایت از «خودسوزی» بوشنل به‌عنوان «یک پیام سیاسی قوی» استدلال می‌کند.

او اعلام می‌کند: «بیننده را برای خروج از خواب‌آلودگی تکان میدهد. بیننده را وادار می کند تا پیش فرض ها را زیر سوال ببرد. از بیننده می خواهد تا عمل کند. تئاتر سیاسی یا شاید مناسک مذهبی در قوی ترین شکل آن است.»

تأیید بی قید و شرط خودکشی بوشنل توسط هجز − که عملا او را نه تنها شریک جرم مرگ مرد جوان، بلکه تحریک کننده خودکشی‌های اعتراضی آینده می‌کند − از تجسم کاملاً نادرست واقعیت سیاسی ناشی می‌شود. بر اساس آنچه هجز می‌نویسد، می‌توان فرض کرد که آرون بخاطر بی‌تفاوتی توده مردم نسبت به کشتار غزه‌، که در آن هیچ نشانه‌ای از مخالفت مردمی با کشتار جمعی فلسطینی‌ها وجود نداشت خودکشی کرد. بنابراین، در چنین شرایط بی‌تفاوتی جهانی، برای آرون چه گزینه هایی باقی می‌ماند جز اینکه جان خود را فدا کند و در تلاشی ناامیدانه برای برانگیختن سطح مشهودی از نگرانی برای مردم غزه، خودش را در معرض خشونت وحشتناک قرار دهد؟

اما بر خلاف وضعیت متصور شده و ساختگی هجز، یورش اسرائیل با اعتراضات گسترده در سراسر جهان مواجه شده است. تظاهرات های بی شماری وجود داشته که در برخی موارد صدها هزار نفر در آن شرکت داشته اند. باید اضافه کرد که در بسیاری از موارد تعداد زیادی از یهودیان در اعتراضات بزرگ شرکت کرده و حتی آنها را سازماندهی کرده اند.

هزاران نفر در تظاهراتی که توسط «صدای یهودی برای صلح» در شهر نیویورک سازماندهی شده بود شرکت کردند

مشکلی که اثربخشی اعتراضات را محدود کرده، نه بی تفاوتی عمومی، بلکه فقدان یک چشم انداز و استراتژی سیاسی است که بر اساس آن مبارزه علیه نسل کشی در غزه، و، به طور گسترده تر، علیه تدارک قدرت های امپریالیستی برای  جنگ جهانی سوم و استفاده از تسلیحات هسته ای می تواند مبتنی باشد.

اعتراضات در محدوده چارچوب های موجود سیاست بورژوایی باقی مانده است، نه به سمت بسیج سیاسی مستقل طبقه کارگر علیه حاکمیت سرمایه داری، بلکه به منظور اعمال فشار بر دولت های بورژوایی جهت تغییر سیاست هایشان.

در واقع، این جهت گیری سیاسی مورد علاقه هجز است. او به حوادث قبلی خودسوزی − با تاکید ویژه بر حوادثی که از لحاظ تاریخی در تونس، ویتنام جنوبی و تبت رخ داده است − به عنوان نمونه هایی از اثربخشی خودکشی های آیینی اشاره می کند. او می نویسد: «این از خودگذشتگی های فردی غالبا به محور تجمع برای مخالفت توده ای تبدیل می شوند.»

این درست است که مواردی وجود داشته اند که در آن چنین رویداد دراماتیکی موجب اعتراض یا تشدید اعتراض شده است. اما هیچ موردی وجود ندارد که خودکشی های آیینی به یک استراتژی موثر جهت دگرگونی انقلابی جامعه کمک کرده باشد. در واقع، در دو مورد از سه موردی که وی ذکر می کند، در ویتنام جنوبی و تبت، خودسوزی توسط نیروهای سیاسی مرتجع انجام شد و امپریالیسم آمریکا از آن برای اهداف خود بهره برداری کرد.

برای مثال، در سال ۱۹۶۳، خودسوزی راهب بودایی تچ کوانگ دوک (Thích Quảng Đức ) مجموعه ای از وقایع را به دنبال داشت که توسط دولت کندی برای سرنگونی رژیم موجود دیم − که ناتوان از به راه انداختن یک مبارزه موثر علیه ویتنام شمالی و جبهه آزادیبخش ملی محسوب می شد − و به قدرت رساندن یک حکومت نظامی مورد استفاده قرار گرفت.

و در مورد خودسوزی ها در تبت، آنها بر اساس منافع واشنگتن هدایت می شوند که جنبش جدایی طلبانه را به عنوان سلاحی علیه چین تشویق می کند. ابدا هیچ چیز مترقیانه در مورد این جنبش وجود ندارد. و در مورد تونس، جایی که خودکشی یک کارگر جوان باعث اعتراضات گسترده شد، یک دهه بعد همان پرسنلی که سرنگون شدند، همان نیروهای سیاسی که در موج اول اعتراضات سرنگون شدند، اکنون به قدرت بازگشته اند.

اما هجز نمی تواند جلوی اشتیاق خود را بگیرد. او می نویسد که خودسوزی ها «تولدهای فداکارانه است. آنها نشانه چیز جدیدی هستند. آنها در دراماتیک ترین شکل خود، رد کامل قراردادها و سیستم های حاکم بر قدرت هستند.»

درست نیست. چنین اعمالی شبیه هیچ چیزی از آن نوع نیستند. بسته به شرایط، آنها ممکن است به دنبال دستیابی به تغییر در پرسنل رژیم موجود باشند. یا، و معمولاً چنین است، آنها امیدوارند که برای تغییر سیاست موجود به کسانی که در حال حاضر قدرت را در دست دارند فشار وارد کنند.

آنها بطور آگاهانه در جهت براندازی روابط مالکیت موجود، درهم شکستن دولت سرمایه داری و نهادهای آن و انتقال قدرت به طبقه کارگر رهبری نمی شوند.

برعکس، از نظر اصولی، اعمال خودکشی آیینی اساساً با دیدگاه سوسیالیسم و ​​انقلاب سوسیالیستی ناسازگار است. برنامه انقلاب سوسیالیستی بر اساس تحلیل علمی ساختار اجتماعی-اقتصادی جامعه تدوین شده است. نیروی محرکه بنیادین انقلاب اجتماعی نه خشم بدوی و نومیدانه، بلکه درک تضادهای عینی نظام سرمایه داری جهانی و کنش اجتماعی توده ای که با درک این تضادها هدایت می شود است.

اما هجز، درک عقلانی واقعیت سیاسی را تحت عنوان فاقد اثر بودن رد می کند. او با تمجید از «جنون متعالی در روح» توسط الهی‌دان راینهولد نیبور به ادعای او که «هیچ چیز جز چنین دیوانگی با قدرت بدخیم و شرارت معنوی در جایگاه های بالا مبارزه نمی‌کند» استناد میکند. این چیزی نیست جز تجلیل از خردستیزی سیاسی، که در واقع بیانگر جهت گیری به راست، نه به چپ است. سیاست دست راستی با احساسات غیر منطقی همخوانی دارد. اندیشه اصیل مترقی دست چپی و سوسیالیستی با علم همخوانی دارد.

هجز مقاله خود را با بیانیه زیر به پایان می رساند:

  خشونت الهی طبقه حاکمه فاسد و بی اعتبار را به وحشت می اندازد. فجور آنها را آشکار می کند. این نشان می دهد که همه از ترس فلج نشده اند. این یک صدای آژیری برای مبارزه با شر رادیکال است. هدف بوشنل همین بود. فداکاری او با خود بهتر ما صحبت می کند.

به بیان صریح، مقاله هجز دلالت بر بدبینی، ورشکستگی فکری و ماهیت اساساً ارتجاعی شبه چپ گرایی طبقه متوسط ​​دارد، یعنی مفاهیم ایدئولوژیکی که عموماً در پردیس های دانشگاهی غالب هستند.

در سال ۱۹۴۰، لئون تروتسکی در جریان یک مبارزه سیاسی درون حزبی علیه گرایشی ضد مارکسیستی که در بخش آمریکایی انترناسیونال چهارم ظهور کرده بود، خاطرنشان کرد که بزرگترین انقلاب اجتماعی در تاریخ − تسخیر قدرت توسط طبقه کارگر روسیه در اکتبر ۱۹۱۷، یک رویداد عظیم − توسط حزبی رهبری شد که فعالیتش نه با پرتاب بمب، بلکه با دفاع و بسط نظریه ماتریالیسم دیالکتیکی آغاز شد.

تروتسکی به مبارزه طولانی مارکسیست های روسی علیه روش های تروریستی مورد حمایت پوپولیست های روسی اشاره داشت که قدمت آن به دهه ۱۸۸۰ برمی گشت. در آن زمان، مارکسیست ها برعلیه انجام حملات تروریستی علیه مقامات دولتی به بحث و جدل می پرداختند. این عمل از بسیاری جهات متفاوت از خودکشی که در آن زمان هیچ گرایش سیاسی جدی از آن حمایت نمی کرد بود. اما عناصر انتقادی خاصی در استدلال های ارائه شده علیه اقدامات تروریستی وجود دارد که کاملاً متناسب با رد «تئاتر سیاسی» انتحاری تبلیغ شده توسط هجز است.

مسئله اساسی این است که سیاست تروریسم عمل قهرمانانه یک فرد را جایگزین اقدام توده ای طبقه کارگر میکند. ترورهای تروریستی، حتی زمانی که قربانی رئیس دولت بود، نمی توانستند تحولی بنیادین در جامعه ایجاد کنند. یک مستبد با مستبد دیگری جایگزین می شد. علاوه بر این، اقدامات تروریستی به جای افزایش آگاهی سیاسی توده ها، آنها را به موضع تماشاگران منفعل که درگیری بین تروریستها و مقامات پلیس را مشاهده می کردند تنزل می داد.

من با یادآوری حادثه ای غم انگیز که در آستانه جنگ جهانی دوم، در نوامبر ۱۹۳۸ رخ داد پایان می دهم.

یک جوان مهاجر یهودی لهستانی الاصل ساکن پاریس، به نام هرشل گرینزپان ۱۷ ساله، یک دیپلمات نازی به نام ارنست ووم راث را در سفارت آلمان ترور کرد. عمل به دقت تدارک دیده نشده بود. تحقیقات بعدی نشان داد که گرینزپان، خشمگین از ستم نازی‌ها به یهودیان و رنج خانواده خود، برای انتقام به سفارت آلمان رفت. او فرد خاصی را به عنوان هدف خود انتخاب نکرده بود و هیچ تجربه ای در حوزه سیاست نداشت. گرینزپان به اولین مقام رسمی که با آن برخورد کرد شلیک کرد و از بدشانسی ووم راث، همان فرد بود.

این ترور عواقب گسترده و زبانزدی داشت. رژیم هیتلر تصمیم گرفت از این ترور برای تشدید خشونت آمیز حملات علیه یهودیان آلمانی سوء استفاده کند. چند ساعت پس از مرگ ووم راث در ۹ نوامبر ۱۹۳۸، نازی ها قتل عام ضد یهودی که به شب های بلورین معروف شد را شروع کردند.

گرینزپان که بلافاصله دستگیر شده بود، مورد انتقادهای شدید قرار گرفت − نه تنها از سوی فاشیست ها، بلکه از طرف دولت «چپ» جبهه مردمی مورد حمایت حزب کمونیست استالینیستی، که جوانان را متهم به تخریب روابط بین فرانسه و آلمان و تضعیف دولت چپ کرد. 

تنها صدایی که در دفاع از گرینزپان بلند شد صدای لئون تروتسکی و حامیانش در فرانسه بود. اما تروتسکی، در مقاله‌ای عالی از گرینزپان در برابر شکنجه‌گرانش دفاع کرد و در عین حال مخالفت خود را با روش تروریستی انتخاب شده توسط مرد جوان روشن ساخت. او به یک ترور سیاسی علیه یک مقام فاشیستی واکنش نشان می داد، نه یک خودکشی. اما انتقاد تروتسکی از اقدام گرینزپان، که به قیمت جان گرینزپان تمام شد، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. تروتسکی نفرت نوجوان از نماینده فاشیسم و ​​استیصال او را درک میکرد.

اما تروتسکی مسئولیت خود به عنوان یک رهبر انقلابی، قویا توصیه کردن به جوانان بر علیه  تقلید از عمل گرینزپان را تشخیص داد. او نوشت و این مقاله در زمان خود بی نظیر بود:

  در مفهوم اخلاقی، گرچه نه برای شیوه عمل، گرینزپان ممکن است نمونه ای برای هر انقلابی جوان باشد. همبستگی اخلاقی آشکار ما با گرینزپان به ما حق مضاعفی می‌دهد تا به همه دیگر گرینزپان‌های بالقوه، به همه کسانی که می‌توانند در مبارزه با استبداد و حیوان‌ صفتی از خودگذشتگی کنند بگوییم: به دنبال راه دیگری باشید! نه نتقام‌جویی منفرد، بلکه فقط یک جنبش توده‌ای انقلابی بزرگ می‌تواند ستمدیدگان را آزاد کند، جنبشی که هیچ اثری از کل ساختار استثمار طبقاتی، ستم ملی، و آزار و اذیت نژادی باقی نخواهد گذاشت. جنایات بی‌سابقه فاشیسم، اشتیاق به انتقام جویی را ایجاد می‌کند که کاملاً قابل توجیه است. اما دامنه جنایات آنها آنقدر وحشتناک است که این اشتیاق را نمی توان با ترور بوروکرات های منزوی فاشیست ارضا کرد. برای آن لازم است میلیون ها، ده ها و صدها میلیون ستمدیده در سراسر جهان به حرکت در آیند و آنها را در حمله به سنگرهای جامعه کهنه رهبری کرد. فقط سرنگونی همه اشکال برده داری، فقط نابودی کامل فاشیسم، فقط مردمی که به قضاوت بی رحمانه بر راهزنان و گانگسترهای معاصر نشسته اند، می توانند خشم مردم را خشنود کنند. این دقیقاً وظیفه ای است که انترناسیونال چهارم برای خود تعیین کرده است. جنبش کارگری را از طاعون استالینیسم پاک خواهد کرد. نسل قهرمان جوانان را در صفوف خود جمع خواهد کرد. مسیری را به سوی آینده ای ارزشمندتر و انسانی تر باز خواهد کرد.

این کلمات در زمان خود ما طنین انداز می شوند و − تغییر آنچه که باید مطابق با شرایط تغییر کند − به طور قدرتمندی درس های سیاسی را که باید از مرگ غم انگیز آرون بوشنل گرفته شود جمع بندی میکند.

برای کسانی از شما که واقعاً می خواهند بجنگند; کسانی که از آنچه ما هر روز شاهد آن هستیم خشمگین و وحشت زده هستند; که می دانند حتی در حالی که ما مشغول صحبت کردن هستیم، کودکان و حتی نوزادانی در غزه می میرند که اجازه نوشیدن آب ندارند، غذا ندارند و در شرایط کاملاً غیر انسانی زندگی می کنند; و کسانی که از تماشای رئیس جمهور ایالات متحده احساس خشم و عصبانیت می کنند که این اقدامات را توجیه می کند و حتی می گوید، «خب، ما نباید ۳۰٫۰۰۰ کشته  دیگر در غزه داشته باشیم − شاید ۵٫۰۰۰، شاید ۱۰٫۰۰۰ بیشتر، ۱۵٫۰۰۰ بیشتر، اما نه ۳۰٫۰۰۰ نفر.» این حتی برای بایدن هم بسیار زیاد است.

کسانی از شما که از آنچه می بینید بیزار هستید، چه نتایج سیاسی می گیرید؟ برای پایان دادن به این موضوع چه چیزی لازم است؟ نه اقدامات انتقام جویانه فردی، نه از خود گذشتگی شخصی، بلکه چرخش به سوی تنها نیروی اجتماعی که عملاً، با نقش عینی خودش در کل فرآیند تولید سرمایه داری، در موقعیتش در نیروهای تولیدی، با قدرت اقتصادی بالقوه اش، ماهیت جهانی اش، قادر به زانو درآوردن سرمایه داری و نابود کردن پایه های نظامی گری است.

این وظیفه ای است که حزب ما برای خود تعیین کرده است، کاری که ما از طریق انتشار وب سایت جهانی سوسیالیستی، از طریق فعالیت بین المللی جوانان و دانشجویان برای برابری اجتماعی، و از طریق نامزدی فعلی جوزف کیشور برای ریاست جمهوری ایالات متحده و جری وایت برای معاونت رئیس جمهور، به عنوان نامزدهای حزب برابری سوسیالیستی به دنبال آن هستیم. ما از این کمپین برای آموزش و آماده‌سازی سیاسی کارگران، جوانان و دانشجویان برای مبارزاتی که خواهد و باید اتفاق بیفتد استفاده می‌کنیم تا آنها را قادر سازیم در مبارزات طبقه کارگر شرکت و آن را رهبری کنند و به این جنبش قدرتمند آینده یک چشم‌انداز انقلابی واقعی بدهند. 

پس خشم و غضب خود را با اقدام سیاسی مؤثر، با عزم تسلط بر نظریه مارکسیستی، آموختن درس های تاریخ، آشنایی با مبارزات انقلابی بزرگ قرن گذشته جایگزین کنید.

و من این را با اضطرار می گویم، زیرا زمان زیادی باقی نمانده است. اگر اخبار را دنبال کرده باشید، بحث های فعالی برای مداخله ناتو در اوکراین در جریان است. بایدن، همکاران و همدستانش در ناتو در حال بازی رولت روسی با خطر جنگ هسته ای هستند. آنها بی تفاوتی خود را نسبت به احتمال مرگ جمعی، در نگرش خود نسبت به کووید، در قربانی کردن جان صدها هزار اوکراینی در تعقیب منافع استراتژیک جهانی آمریکا، در تمایل خود به در نظر گرفتن استفاده از سلاح های هسته ای به عنوان یک شکل قابل قبول درگیری نظامی  نشان داده اند.

ما با پرسش ها و چالش های سیاسی بزرگی روبرو هستیم. می توان آنها را حل کرد. اما برای حل آنها باید یک حزب انقلابی بسازیم. این حزب باید بیعت توده های بزرگ طبقه کارگر را به دست آورد. این درسی اساسی و بنیادی است که ما باید از مرگ آرون بوشنل و از درک بحران زمانه خود بگیریم.

وب سایت جهانی سوسیالیستی صدای طبقه کارگر و رهبری جنبش بین المللی سوسیالیستی است. ما کاملاً به حمایت خوانندگان خود متکی هستیم. لطفا همین امروز کمک مالی خود را اهدا کنید!

Loading