زونکه نیتزل، مورخ راستگرای آلمانی، در یک برنامه تلویزیونی در ماه مارس گفت: «شاید این آخرین تابستان صلح باشد.» اظهار نظری که در حال حاضر موضوع بسیاری از بحثهای رسانهای در آلمان است.
نیتزل این اظهارنظر را نه بهعنوان هشداری برای جلوگیری از یک فاجعه، بلکه بهمثابه استدلالی نظامیگرایانه برای تسریع تجدید تسلیحات آلمان، بهویژه در چارچوب آمادگی برای جنگ با روسیه، مطرح کرد.
نیتزل در مصاحبه بعدی خود گفت که آلمان به احیای زیداتون کلتوقن «فرهنگ سربازی» نیاز دارد، که به گفته او، نمونه برجسته این فرهنگ ارتش آلمان تحت رهبری آدولف هیتلر بود. ورماخت [ ارتش نازی آلمان] اهمیت «فرهنگ سربازی» را بهخوبی درک میکرد. این فرهنگ «هویت، انسجام و انگیزه» را با «سرودها، یونیفرمها، جوایز و نشانها»، منتقل میکرد.
هشتاد سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، اعلام «آخرین تابستان صلح» از سوی نیتزل بازتاب لحن تحریک آمیز امپریالیستی پیش از جنگهای جهانی اول و دوم است. ژنرال آلمانی فریدریش فون برنهاردی در رساله شرم آور ۱۹۱۱ خود، آلمان و جنگ بعدی ، استدلال کرد که جنگ «یک ضرورت بیولوژیکی» و موتور پیشرفت انسان بود. به گفته برنهاردی، وقوع جنگ در اروپا «اجتنابناپذیر» بود.
برنهاردی کوشید تا طرحهای مشخص و غارتگرانهٔ امپریالیسم آلمان را، که بعدها دوبار برای تسخیر اروپا تلاش کرد، با کلیگوییهایی دربارهٔ جنگ بهعنوان «وضعیت طبیعی بشریت» پنهان کند. او بیانگر تب جنگ طلبی همه محافل طبقه حاکمه اروپا، در آستانهٔ آتشافروزی جهانیای بود که بین ۱۵ تا ۲۴ میلیون نفر را به کام مرگ کشاند، بود.
به همین نحو، صحبتهای نیتزل در مورد «آخرین تابستان صلح،» بیانگر دسیسهچینی های خونخوارانه تمام قدرتهای امپریالیستی است.
اول از همه باید پرسید: اگر این «صلح» است، جنگ چگونه به نظر می رسد؟ اسرائیل، با حمایت ایالات متحده و قدرتهای اروپایی، در حال نابودی مردم فلسطین است؛ بزرگترین جنگ زمینی اروپا از زمان جنگ جهانی دوم در اوکراین در جریان است؛ و اخیرا، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، ایران را بمباران کرده است.
اما چیزی بسیار بزرگتر در دست برنامهریزی است، و طبقات حاکمه در حال انباشتن سلاح برای اجرای آن هستند. اوایل امسال، دولت آلمان متعهد شد که طی دههٔ آینده هزینههای نظامی خود را دو برابر کند. روز یکشنبه، فرانک-والتر اشتاینمایر، رئیسجمهور آلمان، خواستار بازگرداندن خدمت سربازی اجباری شد، و هفتهٔ گذشته، پارلمان آلمان شاهد بحثی دربارهٔ بودجه بود، که در آن صدراعظم فریدریش مرتس، اعلام کرد: «ابزارهای دیپلماسی در قبال روسیه فرسوده شده اند.»
در حالی که آلمان در حال تنظیم سرعت تجدید تسلیحات برای اروپا است، تمام قدرتهای امپریالیستی اروپایی به طور گسترده در حال افزایش هزینههای نظامی خود هستند. در اجلاس ماه گذشته ناتو در لاهه، این ائتلاف متعهد به افزایش هزینههای نظامی به ۵ درصد تولید ناخالص داخلی شد.
آن سوی اقیانوس اطلس، در مرکز برنامهریزی جنگ امپریالیستی، ایالات متحده تحت رهبری ترامپ، حتی در حالی که جنگ را در سراسر خاورمیانه تشدید میکند و اخیراً برنامههایی را برای ارسال تسلیحات جدید به اوکراین اعلام کرده است، به طور فزایندهای در حال تدوین برنامههای مستقیم برای جنگ در اقیانوس آرام با هدف قرار دادن چین است.
در آخر هفته، فایننشال تایمز گزارش داد که پنتاگون رسماً از ژاپن و استرالیا خواسته است تا بیانیههایی صادر کنند و متعهد شوند که در کنار ایالات متحده بر سر تایوان با چین وارد جنگ خواهند شد. یکی از مقامات به فایننشال تایمز گفت: «برنامهریزی عملیاتی و رزمایش های مشخص که کاربرد مستقیم برای وضعیت اضطراری تایوان دارند، با همکاری ژاپن و استرالیا به جلو میروند.»
تمامی این جبههها — در اروپا، خاورمیانه و اقیانوس آرام — به طور فزایندهای در رسانهها به عنوان آغازین درگیریهای یک جنگ جهانی جدید شناخته میشوند. مقالهای که در نیویورک تایمز توسط راس دوتهات منتشر شده است، میپرسد: «برنده جنگ جهانی کیست؟» دوتهات نتیجهگیری میکند: «اگر ایالات متحده و چین در نهایت درگیر یک جنگ ویرانگر شوند، آنگاه منازعات اوکراین و خاورمیانه با نظر به گذشته در تاریخ نگاری آینده به فصول آغازین جنگ جهانی سوم منسوب خواهند شد.»
او اضافه میکند، « با توجه به اینکه روسیه و ایران و چین به عنوان یک ائتلاف تجدیدنظرطلب، قدرت امپراتوری ما را به بوته آزمایش می گذارند، برای آمریکاییها مفید است که در باره وضعیت ما از منظر جهانی فکر کنند.»
میتوان از دوتهات پرسید، چرا آمریکاییها باید نگران سرنوشت «قدرت امپراتوری ما» باشند؟ آنها چه علاقهای به سلطه بی همتای طبقه حاکمه آمریکا بر سراسر جهان — کنترل آن بر منابع طبیعی، فناوریها، مواد اولیه و بازارها — نه تنها علیه «ائتلاف تجدیدنظرطلب» چین و روسیه، بلکه در رابطه با متحدان سابق خود در اروپا دارند؟
واقعیت این است که همان طبقه حاکمه ای که برای جنگ جهانی پافشاری میکند، جنگی را علیه طبقه کارگر به راه انداخته است که در آن برنامههای اجتماعی، دستمزدها و حقوق دموکراتیک اساسی باید به پای «قدرت امپراتوری ما» قربانی شوند.
اظهار نظر دوتهات به نیروهای بنیادی اشاره دارد که برنامه های جنگی امپریالیستها را هدایت میکنند. در حالی که جنگ ایالات متحده و ناتو علیه روسیه به عنوان دفاع از اوکراین در برابر «تجاوز روسیه» معرفی شد و نسلکشی غزه توسط اسرائیل به عنوان «دفاع از خود» عرضه می شود، دلیل واقعی پیشبرد جنگ جهانی، تلاشهای هر یک از قدرتهای امپریالیستی برای تضمین هژمونی جهانی خود است.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، امپریالیسم ایالات متحده، به همراه سایر قدرتهای امپریالیستی، با استفاده از خشونت امپریالیستی و طی دههها جنگ، به بازتقسیم جهان پرداختند. اکنون این درگیریها در حال تبدیل شدن به جنگی تمامعیار در مقیاس جهانی است که در آن روسیه، ایران و چین به عنوان اهداف اصلی پدیدار شدهاند.
همانطور که لئون تروتسکی درسندِ بنیانگذارِی بینالملل چهارم، « احتضار سرمایهداری و وظایفِ بینالملل چهارم» که در سال ۱۹۳۸ در آستانهی فورانِ جنگ جهانی دوم نوشته شده است، توضیح داد:
در شرایط تشدید فروپاشی سرمایهداری، تضادهای امپریالیستی به بنبستی میرسند که در اوج آن، درگیریهای پراکنده و ناآرامیهای خونین محلی (اتیوپی، اسپانیا، خاور دور، اروپای مرکزی) ناگزیر باید در آتشی با ابعاد جهانی بههم پیوند بخورند. بورژوازی البته از خطر مرگباری که یک جنگ جدید برای سلطهاش به همراه دارد، آگاه است. اما اکنون این طبقه بی اندازه ناتوانتر از آستانهٔ جنگ در سال ۱۹۱۴ است که بتواند از وقوع جنگ جلوگیری کند.
هر کشور امپریالیستی در جهان با مخالفت فزاینده مردمی و مجموعهای از بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی روبرو است و تنها راهحل مقابله با آنها را در جنگ و دیکتاتوری می بیند. در ایالات متحده، دولت ترامپ در مواجهه با اعتراضاتِ گسترده به دنبال ایجاد یک دیکتاتوریِ ریاست جمهوری است و از جنگ به عنوان ابزاری برای گسترشِ حاکمیت ریاست جمهوری از طریق صدور فرمان استقبال میکند.
خطرناکترین جنبهی وضعیت کنونی، عدم آگاهی طبقهی کارگر از مقیاس و پیامدهای برنامههای جنگی قدرتهای امپریالیستی است. در حالی که دهها میلیون نفر به نسلکشی غزه و حرکت دولت ترامپ به سمت دیکتاتوری ریاست جمهوری اعتراض کردهاند، درک درستی از انگیزهی گستردهتر جنگ جهانی و علل اساسی آن وجود ندارد.
حزب برابری سوسیالیستی برای ساختن یک جنبش جدید ضد جنگ بینالمللی طبقهی کارگر، بر اساس یک برنامهی سوسیالیستی برای برانداختن سرمایهداری — منشا جنگ، نابرابری و دیکتاتوری — مبارزه میکند. این به معنای متحد کردن کارگران در سراسر مرزهای ملی در یک مبارزهی سیاسی آگاهانه برای برچیدن ماشین جنگ امپریالیستی، سرنگونی حاکمیت الیگارشی مالی و استقرار قدرت کارگران به عنوان مبنای یک جامعهی جدید مبتنی بر برابری، صلح و کنترل دموکراتیک بر زندگی اقتصادی است.
